جونگین بلافاصله بعد از حرف دوست پسرش برگشت و نگاهش رو به فضای تاریک و خالی رستوران داد و وقتی تو گوشش صدای جیرجیرک پخش شد شوکه برگشت سمت سهون.

_تو...دوباره...میخوای پاره‌ات کنم؟! 

اولش آروم و شوکه تقریبا زمزمه کرد و رفته رفته صداش بالا رفت و در نهایت به داد تبدیل شد و سر سهونی که غش غش می‌خندید فریاد زد.

_مگه نگفتم پولاتو اینجوری حروم نکن! دیوانه!

سهون که همچنان می‌خندید به سرفه افتاد و بین سرفه‌هاش تلاش کرد چیزی بگه.

_تو...خیلی...خنگی بخدا...

_من خنگم یا تو که پول حروم این رومانتیک بازیا میکنی؟

_معلومه که تو...یعنی میخوای بگی بعد از اونهمه کون پارگی لیاقتمون یه شام مفصل تو یه رستوران شیک و لاکچری و در نهایت یه سکس آتشین نیست؟

_معلومه که نیست...البته با اون تیکه‌ی سکسش موافقم ولی بقیه‌اش خیر...پاشو بریم...

_کجااااااا خنگول پولشو پیش پیش دادم بشین ببینم...

سهون بهش توپید و جونگین شوکه سقوط کرد رو صندلیش...

_یعنی ریدم تو دهنت با این کارات...

_بشین بیبی...از این به بعد هزینه‌ها میکنم برات...

سهون با خنده گفت و جونگین سری از روی تاسف براش تکون داد.

اوکی...

فقط امشب بهش آوانس می‌داد، چون پروژه‌اشون از طرف استاد و تیم اسپانسر بزرگی پذیرفته شده بود و میتونست این غم رو که سهون بازم ولخرجی کرده فراموش کنه.

 ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

بعد خروج از سوپرمارکت یه بار دیگه محتوی توی نایلون رو که چهار تا بستنی چوبی خوشمزه بود رو چک کرد و با خوشحالی سمت تعمیرگاه اون طرف خیابون رفت و وقتی از دور شیوون رو دید که سرش تو موتور ماشین‌ـه فوری دوید سمتش و با صدای بلندی سلام داد که باعث شد مرد بزرگ‌تر زهره ترک بشه و درحالی که دستش رو روی قلبش گذاشته به کاپوت تکیه بده.

_سلاااااام...

_یا خدا...وای بچه...قلبم...واقعا لازمه انقدر بلند سلام بدی؟

_بله که لازمه چون امروز خخخییییلی خوشحالممم...

با لبخند به پهنای صورت و از روی هیجان باز هم بلند گفت و شیوون هم دستی به پیشانیش کشید و با تأسف خندید.

_باورم نمیشه بچه‌هایی به سن و سال تو هم دارن میرن دانشگاه...

_آجوشیییی چه حرفیهههه!

بکهیون مثلا ناراحت اما همچنان با همون ریگ باز گفت و از توی نایلون یکی از بستنی‌ها رو درآورد و سمت مرد بزرگ‌تر گرفت.

✨Crisis of twenty years ✨Where stories live. Discover now