" تا کی قراره ساکت بمونین؟"
جی دست به سینه به دو پسری که روی مبل رو به روییش نشسته بودن خیره شد. اعتراف میکرد که گرفتن مچ بهترین دوستهاش بعد از تمام روزهایی که با درگیری احساسی گذرونده بودن یکی از بهترین صحنههایی بود که میتونست بعد از برگشتنش از مسافرت ببینه اما به هرحال قرار نبود اون دونفر به این زودی از این حقیقت باخبر بشن، نه تا وقتی که توضیح خوبی بهش ندادن.
" میشه بعدا که تنها شدیم..."
" نه!"
جی با چهرهای خنثی حرف جیک رو قطع کرد و بلافاصله صدای خندهی ریزی به گوشش رسید. یه نگاه کوتاه کافی بود تا بفهمه اون صدای خنده متعلق به کیه، عضو جدید این خونه؟ یانگ جونگوون.
" چرا داری سعی میکنی ادای مامانارو دربیاری؟"
" چرا نگفتی باباها؟"
جی با گارد گرهی دستهاش رو باز کرد و خودش رو روی مبل جلو کشید.
" آه داری حواسمو پرت میکنی، مسئله ی اصلی این نیست"
گفت و با اخم نگاهش رو از سونگهون گرفت.
به نظر میرسید اون پسر به طور کل سردردش رو فراموش کرده چون هنوز هم صدای اون خندهی ریز به گوشش میرسید و این داشت اعصابش رو تحریک میکرد." بهم بگین، الان شما باهمین؟"
" نه"
" نه نه"
سونگهون به خاطر تاکید جیک رو کلمه ی "نه" نگاهش رو بهش دوخت. یه بار نگفتن کافی نبود؟ قطعا بود.
" پس اگه باهم نیستین چرا داشتین اونجوری همو میبوسیدین، فکر کنم وقتی ما رسیدیم تقریبا جیک خفه شده بود"
این حرف کافی بود تا صدای آروم خندههای جونگوون به یک باره بالا بره. نگاه جی به سمت پسری که با لواشک بین لبهاش رو مبل لم داده بود و به وضعیت آشفتهی اون دونفر میخندید کشیده شد. و بازهم اون سوال، اون پسر واقعا یه بزرگسال بود؟
" چرا فقط دهنت رو نمیبندی جونسونگ !"
جیک با با گوشهای قرمز و کف دستهایی که بازهم شروع به عرق کردن کرده بود زیرلب غرید. آخرین چیزی که تو این لحظه نیاز داشت تحلیل صحنهای بود که جی و جونگوون دیده بودن.
" خب چرا بهم نمیگین داره چه اتفاقی بینتون میوفته؟"
" ببین جی، الان فقط چون فعلا خودمون هم نمیدونیم تو چه مرحلهای هستیم و دوست نداریم اسمی روش بذاریم بهتره سوال اضافهای ازمون نپرسی..ما تو موقعیت مناسب تمام چیزی که باید رو بهت توضیح میدیم. حالا میشه بس کنی؟"
سونگهون درست مثل جی صداش رو بالا برد و بعد از سکوت چندثانیهای از جاش بلند شد و با قدمهای لنگون به سمت اتاق راه افتاد. جیک با دیدن این وضعیتش گاز محکمی از لب پایینش گرفت و از جاش بلند شد تا دنبالش بره. میدونست که این وضعیت به اندازه ی کافی باعث بهم ریختن اعصابش شده و حالا سوالهای جی یک بار دیگه براش وضعیت نامشخص رابطشون رو یادآوری کرده بود. جیک مطمئن بود که جی با تمام پرحرفیها و سوالهای پشت سرهمش این شرایط رو درک میکنه و کافی بود تا بعدا خودش سر فرصت باهاش دربارهی تمام اینها حرف بزنه.
YOU ARE READING
Shelter 🪐༉
Fanfiction⊹ فیکشن: Shelter ⊹ کاپل: جیکهون ⊹ ژانر: School life, Angst, Slice of life ⊹ روز های آپ: جمعهها ⊹ نویسنده: Winko خلاصه: «همه چی از جایی شروع میشه که تو وجود داری..وقتی میخوام بخندم به تو نگاه میکنم، وقتی نیاز داری گریه کنی شونمو بهت قرض میدم، وقتی...