𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟑𝟖

165 26 40
                                    

اونشب، درست وسط بوسه با بهترین دوستش به گریه افتاد.

" جیک...خدای من داری گریه میکنی؟"

چرا باید وسط این بوسه کنترل تمام احساسات سرکوب شده‌اش رو از دست میداد..چرا؟

" از خودم متنفرم"

صدای آشفته و لرزون اون پسر به گوشش رسید و این باعث شد به سرعت از جاش بلند بشه و درست مثل سونگهون چهار زانو رو به روش بشینه.

"‌ نه"

تنها کلمه‌ای که به سرعت از بین لب‌هاش فرار کرد و همین باعث شد سر سونگهون بالا بیاد و با چشم‌های قرمزش بهش نگاه کنه. باید یه چیزی میگفت، سکوتش میتونست همه چیز رو پیچیده تر بکنه.

" به خاطر تو نیست"

دیدن لبخند ناراحتِ سونگهون چیزی نبود که جیک اون لحظه تحمل دیدنش رو داشته باشه.

" درست وسط بوسیدنت شروع میکنی به گریه کردن، داری کیو گول میزنی جه؟"

نگاه ناامیدش رو از چشم‌های مضطرب جیک گرفت.

" متاسفم چیزی که نمیخواستی رو بهت تحمیل کردم"

نفس‌های تند شده، لرزش قفسه‌ی سینه‌ای که جلوی چشم‌هاش قرار داشت و صدای ضعیفی که اینبار واضح تر از دفعه ی قبل به گوش میرسید. جیک بازهم به گریه افتاده بود.

" تو با این بوسه بهم آسیب نزدی هون"

اشک باعث براق شدن پوست صورت جیک شده بود و سونگهون داشت بی شرمانه به زیبایی اون پسر فکر میکرد. کاش میتونست دست‌هاش رو دراز کنه و به آغوش بکشتش.

زمانی که سونگهون همراه با تمام افکار و انتظاری که برای شنیدن کلمه‌ی اضافه ای از سمت جیک بهش خیره شده بود، جیک داشت توسط دریایی از احساسات درهم و نگرانی که مثل طناب دور گلوش پیچیده شده بود خفه میشد. مطمئن بود این حس خفگی واقعیه و تمام چیزی که اون لحظه نیاز داشت خارج شدن از اون اتاق و تنها گذاشتن اون پسر بود اما نمیتونست سونگهون رو با این سوتفاهم بزرگ رها کنه و همه چیز رو پشت سر بذاره‌. باید چیکار میکرد؟ چه بهونه ای میتونست برای گریه کردنش داشته باشه.

" ف..فقط این روزها برام سخت بودن، تو درک میکنی نه؟"

با آرامش ساختگی گفت و دستش رو، رو دست یخ زده‌ی سونگهون قرار داد. دست‌های سونگهون همیشه گرم بودن.

" نه....این بار نمیتونم"

همزمان با گفتن این جمله دستش رو از زیر دست جیک بیرون کشید.

" این فکر که برات تبدیل به دلیلی شدم که اینجوری به گریه بیوفتی داره وجودمو میخوره جیک. میدونم دوستیم و میدونم که چون ازت خواستم تو مطمئن شدنم همراهیم کنی حس میکنی ازت سواستفاده شده. میدونم اینکه توسط من، بهترین دوستت بوسیده بشی چقدر معذبت کرده و...."

Shelter 🪐༉Where stories live. Discover now