اونشب، درست وسط بوسه با بهترین دوستش به گریه افتاد.
" جیک...خدای من داری گریه میکنی؟"
چرا باید وسط این بوسه کنترل تمام احساسات سرکوب شدهاش رو از دست میداد..چرا؟
" از خودم متنفرم"
صدای آشفته و لرزون اون پسر به گوشش رسید و این باعث شد به سرعت از جاش بلند بشه و درست مثل سونگهون چهار زانو رو به روش بشینه.
" نه"
تنها کلمهای که به سرعت از بین لبهاش فرار کرد و همین باعث شد سر سونگهون بالا بیاد و با چشمهای قرمزش بهش نگاه کنه. باید یه چیزی میگفت، سکوتش میتونست همه چیز رو پیچیده تر بکنه.
" به خاطر تو نیست"
دیدن لبخند ناراحتِ سونگهون چیزی نبود که جیک اون لحظه تحمل دیدنش رو داشته باشه.
" درست وسط بوسیدنت شروع میکنی به گریه کردن، داری کیو گول میزنی جه؟"
نگاه ناامیدش رو از چشمهای مضطرب جیک گرفت.
" متاسفم چیزی که نمیخواستی رو بهت تحمیل کردم"
نفسهای تند شده، لرزش قفسهی سینهای که جلوی چشمهاش قرار داشت و صدای ضعیفی که اینبار واضح تر از دفعه ی قبل به گوش میرسید. جیک بازهم به گریه افتاده بود.
" تو با این بوسه بهم آسیب نزدی هون"
اشک باعث براق شدن پوست صورت جیک شده بود و سونگهون داشت بی شرمانه به زیبایی اون پسر فکر میکرد. کاش میتونست دستهاش رو دراز کنه و به آغوش بکشتش.
زمانی که سونگهون همراه با تمام افکار و انتظاری که برای شنیدن کلمهی اضافه ای از سمت جیک بهش خیره شده بود، جیک داشت توسط دریایی از احساسات درهم و نگرانی که مثل طناب دور گلوش پیچیده شده بود خفه میشد. مطمئن بود این حس خفگی واقعیه و تمام چیزی که اون لحظه نیاز داشت خارج شدن از اون اتاق و تنها گذاشتن اون پسر بود اما نمیتونست سونگهون رو با این سوتفاهم بزرگ رها کنه و همه چیز رو پشت سر بذاره. باید چیکار میکرد؟ چه بهونه ای میتونست برای گریه کردنش داشته باشه.
" ف..فقط این روزها برام سخت بودن، تو درک میکنی نه؟"
با آرامش ساختگی گفت و دستش رو، رو دست یخ زدهی سونگهون قرار داد. دستهای سونگهون همیشه گرم بودن.
" نه....این بار نمیتونم"
همزمان با گفتن این جمله دستش رو از زیر دست جیک بیرون کشید.
" این فکر که برات تبدیل به دلیلی شدم که اینجوری به گریه بیوفتی داره وجودمو میخوره جیک. میدونم دوستیم و میدونم که چون ازت خواستم تو مطمئن شدنم همراهیم کنی حس میکنی ازت سواستفاده شده. میدونم اینکه توسط من، بهترین دوستت بوسیده بشی چقدر معذبت کرده و...."
![](https://img.wattpad.com/cover/334310065-288-k163169.jpg)
YOU ARE READING
Shelter 🪐༉
Fanfiction⊹ فیکشن: Shelter ⊹ کاپل: جیکهون ⊹ ژانر: School life, Angst, Slice of life ⊹ روز های آپ: جمعهها ⊹ نویسنده: Winko خلاصه: «همه چی از جایی شروع میشه که تو وجود داری..وقتی میخوام بخندم به تو نگاه میکنم، وقتی نیاز داری گریه کنی شونمو بهت قرض میدم، وقتی...