" اینکه با نشستن رو این نیمکتا دیگه کونم یخ نمیزنه نشون میده داریم به بهار نزدیک میشیم"
جی دستهاش رو به تکیهگاه نیمکتی که روش نشسته بودن تکیه داد و به آسمون خیره شد.
" و تو با یخ نزدن کونت اومدن فصل جدید رو تخمین میزنی؟"
سونگهون دست به سینه نگاهی به جی انداخت و گفت و جی به راحتی میتونست صدای ریز ریز خندیدن سونو روهم بشنوه.
" اگه مثل یه عوضی جوابم رو ندی در طول هفته بدشانسی میاری مگه نه؟"
جی با چشم هایی که کمی به خاطر نور افتاب جمع شده بود به نیم رخ سونگهون نگاه کرد.
" دقیقا"
" میدونستم! این حجم از تحقیر نمیتونه توجیه دیگه ای داشته باشه"
" هی بچه ها"
با شنیدن صدای جیکی که داشت به سمتشون میدویید نگاه سه نفری که رو نیمکت نشسته بودن به سمتش کشیده شد.
" آه خسته شدم"
و بالاخره رسید.
" حداقل واس کاری که میکنی پول بگیر"
سونو دستمالی از جیبش درآورد و به سمت جیک گرفت.
" کی میاد به من واس تدریس یکی دوتا مبحث پول بده"
جیک همونطور که عرق پیشونیش رو با دستمال خشک میکرد جواب داد و خب حق با جیک بود پس سونو فقط یکی از لبخندهایی که باعث محو شدن چشمهاش میشد رو تقدیمش کرد.
" اینجا چهارنفری نمیتونیم بشینیم بهتر نیست بریم رو چمنا؟"
سونگهون تکیهاش رو از پشتی نیمکت گرفت و نگاهش رو به جیک دوخت.
" من زیاد نشستم یکم نیاز دارم دستو پام تکون بخورن و اینکه دیشب بارون باریده چمن هم خیس شده پس سرجاتون بشینین یکم دیگه کلاس شروع میشه"
" پس بیا اینجا"
جی رو پاش کوبید و سونگهون چشمهاش رو تو کاسه چرخوند. یه جورایی مطمئن بود جیک اهمیتی به جی نمیده اما با حرکت کردن جیک به سمت جی با چشمهایی غافلگیر شده دنبالش کرد.
دیشب در طول مهمونی از چشم تو چشم شدن و حرف زدن با بهترین دوستش فرار کرده بود. دلیلش؟ خودش هم نمیدونست فقط مطمئن بود دیدن بوسهی جیک و اون پسر براش کلی حس بد به همراه داشت. این حقیقت که خودش هم قبلا سونو رو بوسیده بود و جیک هم آزاد بود تا هرکسی رو که میخواست ببوسه داشت اذیتش میکرد. کاش میتونست راجع به اون اتفاق از جیک بپرسه و انقدر اون صحنه رو با خودش مرور نکنه.
جیک به خاطر انگشتهای جی رو کمرش کمی خودش رو جلو کشید اما جی که زیاد از فاصله گرفتنش راضی نبود با فشار دستهاشاونو دوباره به خودش چسبوند.
KAMU SEDANG MEMBACA
Shelter 🪐༉
Fiksi Penggemar⊹ فیکشن: Shelter ⊹ کاپل: جیکهون ⊹ ژانر: School life, Angst, Slice of life ⊹ روز های آپ: جمعهها ⊹ نویسنده: Winko خلاصه: «همه چی از جایی شروع میشه که تو وجود داری..وقتی میخوام بخندم به تو نگاه میکنم، وقتی نیاز داری گریه کنی شونمو بهت قرض میدم، وقتی...