با صدای کوبیده شدن چیزی به پنجره از خواب بیدار شد.
با چشم هایی نیمه باز که به خاطر روشناییه روز و آفتابی که درحال تابیدن بود دست سونگهون که رو سینهش سنگینی میکرد رو با احتیاط کنار زد و از جاش بلند شد.
و وقتی قیافه ی کیوت و احمقانه ی پرنده هارو پشت شیشه دید که سرشون رو به چپ و راست حرکت میدادن و انگار دنبال چیزی میگشتن لبخندی زد و به سمت خمیر نون هایی که از قبل براشون ریز ریز کرده بود و به خاطر اتفاقات دیشب فراموش کرده بود پشت پنجره بریزه رفت.
ظرف مخصوصی که تکه های خمیری نون داخلش گلوله شده بود رو برداشت و کنار پنجره نشست و با احتیاط بازش کرد.
"بیاین بخورین..همیشه فکر میکردم انقدر خنگین که یادتون میره غذایی که براتون میریزم رو بخورین ولی حالا یه روز که نریختم بهتون برخورده؟"
جیک با لبخند و صدای آرومی با پرنده هایی که بی توجه بهش غذایی که براشون ریخته شده بود رو نوک میزدن صحبت میکرد.
کمی پیششون نشست و غذا خوردنشون رو تماشا کرد بعد از اینکه از تموم شدن نون مطمئن شد پنجره رو بست و بعد از شستن صورتش لباسش رو عوض کرد تا ایندفعه به شکم های گرسنه ی خودشون برسه.
سوپ داغ رو تو دستش جا به جا کرد و وارد فروشگاهی که فاصله ی زیادی با خونش نداشت شد.
باید برای صبحانه ی خودشون هم یه فکری میکرد.
بی هدف بین قفسه ها راه میرفت و چیزهایی که حس میکرد ممکنه لازمش بشه رو برمیداشت.
بعد اینکه از انتخاب مواد غذاییش مطمئن شد به سمت یخچال رفت تا چند بطری شیر برداره و وقت رو برای خونه رفتن تلف نکنه.
اما با نزدیک شدنش به یخچال چهره ی آشنایی رو دید که به در شیشه ایه یخچال تکیه کرده و مشغول نوشیدن چیزی شبیه به آبمیوهس.
" خوشمزهس؟"
جیک پرسید و با خوش گذرونی به پسری که حالا متوجه ی حضورش شده بود و به سرعت تکیهاش رو از در شیشه ایه پشتش گرفت نگاه کرد.
" تو اینجا چیکار میکنی؟"
جیک سبد تو دستش رو جلو عقب کرد تا توجه هیسونگ بهش جلب شه.
" معلوم نیست؟"
""اوه درسته..من وقتی از خواب بیدار میشم طول میکشه تا همه قسمتای مغزم لود بشه"
" این وقت صبح فقط اومدی اینجا تا آبمیوه بخوری؟"
جیک درحالی که در یخچال رو باز میکرد چند بطری شیر ازش برداشت و به سبد خرید هاش اضافه کرد.
"آره راستش امروز صبح فهمیدم یخچالم خالی شده و حوصله ی خرید کلی هم نداشتم واس همین ترجیح دادم فعلا بیام اینجا...البته یادم نیست راه رو چطوری طی کردم و چطوری رسیدم اینجا و اینو خوردم...تو یکی میخوای؟"
YOU ARE READING
Shelter 🪐༉
Fanfiction⊹ فیکشن: Shelter ⊹ کاپل: جیکهون ⊹ ژانر: School life, Angst, Slice of life ⊹ روز های آپ: جمعهها ⊹ نویسنده: Winko خلاصه: «همه چی از جایی شروع میشه که تو وجود داری..وقتی میخوام بخندم به تو نگاه میکنم، وقتی نیاز داری گریه کنی شونمو بهت قرض میدم، وقتی...