𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟒

103 23 2
                                    

اون همیشه خودش رو به خاطر دوری کردن از مردم و گارد گرفتن نسبت بهشون سرزنش میکرد تا اینکه با سونگهون آشنا شد و متوجه شد اون فرد کاملا شبیه به خودشه‌‌..فقط وضعیت جیک کمی...فقط کمی از سونگهون بهتر بود.

گاهی سعی میکرد برای یک روزم شده از لاک خودش بیرون بیاد و سونگهون رو هم با خودش همراه کنه.

ولی متوجه شده بود کار کردن تو محیط های شلوغ و جایی که مجبور بود با مردم در ارتباط باشه باعث شده بهتر با افراد جدید کنار بیاد اما هنوز هم تنها افرادی که به سرعت تونست باهاشون وارد مرحله ی صمیمی شدن برسه سونگهون و جی بود.

شاید یکی از دلایل صمیمیتش با سونگهونی که تو ارتباط با غریبه ها مثل خودش بود همین شباهتشون بود.

یادش میاد اولین سالی که وارد مدرسه شد همه ی کلاس باهم غریبه بودن و کم کم داشتن همدیگه رو میشناختن و جی تنها کسی بود که از ارتباط برقرار کردن با بقیه نمیترسید و همین باعث شد اولین نفری تو کلاسشون باشه که با همه دوست میشه و چهره ی شناخته شده ای داره.

و جیک و سونگهون تنها افرادی بودن که هرکدومشون گوشه ای از کلاس بدون توجه به افرادی که شاید مشتاق بودن تا باهاشون ارتباط برقرار کنن یکی درحال مطالعه ی کتابی بود و اون یکی مشغول طراحی های عجیب غریب.

جی اولین و تنها فردی بود که به این دوتا دانش آموزی که از دور سرمای زیادی از خودشون ساطع میکردن نزدیک شد‌.

" هی اسم من جیه"

جیک نگاهش رو به پسری که به لطف پر سروصدا بودنش میشناخت دوخت.

"میشه انقد ترسناک نگام نکنی؟ به جاش بهم بگو چی میتونم صدات بزنم میدونی میخوام دوست شیم"

"جیک"

کوتاه گفت و دوباره سرش رو خم کرد تا طراحی هایی که فقط خودش ازشون سردرمیاورد رو کامل کنه.

" میدونی قیافت شبیه این سگ کوچولوهاس؟"

جیک سرش رو بالا آورده بود با چشم هایی که هیچ حسی از توشون منتقل نمیشد به جی نگاه کرد.

" خب..منظورم این پاپی کوچولوهاست"

"اگه کاری نداری لطفا برو سراغ یه نفر دیگه حرف زدن زیادت باعث میشه سردرد بگیرم"

لبخند جی از صورتش پر کشید و با ابرو هایی که تو هم گره خورده بود از جاش بلند شد و رفت سمت دانش آموز مرموز دیگه ای که اون طرف کلاس نشسته بود.

شاید فکر میکرد اون میتونه رفتار بهتری نسبت به کسی که خودش رو جیک معرفی کرده بود داشته باشه اما با نگرفتن هیچ جوابی از اون پسر که فقط اسمش رو میدونست با نگاهی که عصبانیت و دلخوری توش موج میزد سر جای خودش نشست و بدون اینکه متوجه باشه کتاب رو برعکس گرفته و مشغول خوندن مثلا درسی که ساعت بعد امتحانش رو داشتن شد.

Shelter 🪐༉Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang