با نوری که به خاطر کشیده شدن پرده های اتاق رو صورتش افتاده بود از خواب بیدار شد اما ترجیح داد تا زمانی که به اندازه ی کافی هشیاریش رو بدست نیاورده چشم هاش رو باز نکنه.
با یادآوری اینکه دیشب جیک پیشش مونده بود لبخند بیحالی رو لبهاش شکل گرفت و دستش رو به اون سمت تخت که حدس میزد جیک روش باشه کشید.
میخواست جیک رو با قلقلک دادن از خواب بیدار بکنه اما زمانی که دستش به جای حس کردن جسم جیک سردی ملافه ی رو متکارو حس کرد اخم هاش توهم گره خورد و دستش رو بیشتر رو اون سطح نرم کشید.
درست زمانی که مطمئن شد کسی کنارش نخوابیده با همون اخمی که رو پیشونیش شکل گرفته بود چشم هاش رو باز کرد و سرجاش نشست.دیدش به خاطر تازه بیدار شدن تار بود و به خاطر همین چند بار پلک هاش رو مالید و همزمان توجهش رو به اتاقش که خالی بود داد.
هنوز گیج و بی خبر مشغول برسی اتاق بود که کسی سه بار به در اتاقش کوبید.
" بیا تو"
با صدای گرفته ای گفت و به در اتاق خیره شد.
" آه انگاری از قبل بیدار شدی پس خوب موقعای اومدم"
آجوما با لبخندی که همیشه مهمون لبهاش بود وارد اتاق شد و سینی رو بدون اتلاف وقت روی پتو و پاهای سونگهون گذاشت.
" به نظر میاد حالت بهتره"
پیرزن خبری گفت اما انگار حواس ارباب کوچکش جای دیگهای بود.
" جیک کجاست؟"
" جیک؟"
پیرزن با شک پرسید و این باعث به وجود اومدن دلهره ای تو قلب سونگهون شد.
" نکنه همه ی اون چیزی که دیشب دیدم خواب بوده..." سونگهون فکر کرد و درنهایت جواب پیرزن رو داد.
" آره..آره جیک آجوما...جیک"
پیرزن بی حواس چندثانیه به فکر فرو رفت و درنهایت با چشم های گرد شده سرش رو تکون داد.
" اها اره، صبح زود دیدم داره میره که خب اول جلوش رو گرفتم. بهش اصرار کردم بیاد صبحونه بخوره ولی گفت دیرش شده واس همین دیگه راننده رو صدا زدم تا برسونتش دم خونش"
زمانی که پیرزن قیافه ی مبهوت سونگهون رو دید به کاغذی که رو میز کنار تخت به چشم میخورد اشاره کرد.
" فکر کنم برات یه یادداشت هم گذاشته"
سونگهون با دنبال کردن نگاه زن رو به روش به کاغذی که از اون فاصله هم دست خط جیک روش به چشم میخورد رسید.
سینی رو پاش رو گوشه ای از تخت گذاشت و بعد از مرخص کردن آجومای عزیزش خودش رو به سمت میز کشید و کاغذ رو برداشت.
" همین الانشم دیرم شده ولی چون میدونم از بی خبر رفتن خوشت نمیاد و منم نمیخواستم خوابت رو بهم بزنم این یادداشت رو برات میذارم.
غذا و قرصهات رو سروقت بخور تا زودتر خوب شی فردا میبینمت~~"
YOU ARE READING
Shelter 🪐༉
Fanfiction⊹ فیکشن: Shelter ⊹ کاپل: جیکهون ⊹ ژانر: School life, Angst, Slice of life ⊹ روز های آپ: جمعهها ⊹ نویسنده: Winko خلاصه: «همه چی از جایی شروع میشه که تو وجود داری..وقتی میخوام بخندم به تو نگاه میکنم، وقتی نیاز داری گریه کنی شونمو بهت قرض میدم، وقتی...