" بهت اطمینان میدم الان وقت حرف زدن نیست"
جی درحالی که به میز مطالعه ی سونگهون تکیه داده بود با اطمینان گفت.
" اینجوری فکر میکنه به خاطر اعترافش دارم ازش فرار میکنم یا نادیدهاش میگیرم"
زمزمه کرد و نگاه غمگینش رو به قاب عکس تو دستش دوخت.
زمانی که سونگهون صبح زود باهاش تماس گرفت و ازش درخواست کرد تا ناهار رو باهم بخورن اول قصد داشت برای تنها نذاشتن جیک درخواستش رو رد کنه اما با یادآوری وضعیت دیشب سونگهون با گفتن " یه دوش بگیرم حرکت میکنم" به دعوتش جواب مثبت داد. بعد تموم شدن تماس به پسری که درست مثل جنین تو آغوشش جمع شده بود خیره شد و بوسه ی سبکی رو موهاش گذاشت. جیک برخلاف چیزی که سعی داشت نشون بده زیادی آسیب پذیر بود و نیاز به مراقبت داشت.
" اگه بدونه من ازت خواستم خیالتو راحت میکنه؟"
جی تکیهاش رو از میز برداشت و به پسری که هنوز به عکس دونفرشون با جیک خیره شده بود نزدیک شد.
" شاید"
سایه ی جی که حاصل از نزدیک شدنش بود قسمتی از قاب عکس رو تاریک کرد.
" حتی نتونستین منتظرم بمونین تا یه عکس سه نفره بگیریم! اونم درحالی که رفته بودم واس سه تامون پشمک بخرم"
گفت و کمی خودش رو عقب کشید تا سایه ی تاریک از رو چهره ی خندان جیک کنار بره.
" اون عروسک خرسی آدم عجولی بود و جیک واقعا واس گرفتن این عکس با کلاههایی که خریده بودیم هیجان داشت"
سونگهون به کلاههایی که رو سر خودش و جیک قرار داشت خیره شد. اونا جایزههای تیراندازیشون بودن. کلاه پاپی و خرگوشی که جیک سونگهون رو برای پوشیدنش درست وسط شهربازی مجبور کرده بود.
و اون دونفر متوجه نبودن که لحظاتی رو به اون عکس و لبخند زیبای جیک خیره شدن." آقا"
با حضور پیرزن و شنیدن صدای گرمش توجه اون دونفر از عکس پرت شد.
" سونگهون"
درسته که روز قبل حال خوبی نداشت و نتونسته بود به نگرانی های زن مقابلش جوابی بده اما دلیل نمیشد اون رفتارهای سرد امروز هم ادامه داشته باشه.
پیرزن با تصحیح شدنش لبخندی رو گونههای چروکیدهاش نشست و سرش رو تکون داد." مامان غذارو با ما میخوره؟"
" نه ایشون رفتن شرکت تا ناهار رو با آقای پارک بخورن"
سونگهون سرش رو تکون داد و با گفتن ممنون اون زن رو مرخص کرد.
" بیا بریم اما قبلش باید مطمئن بشم، نیازی نیست برم دم درش و رو در رو باهاش حرف بزنم؟"
جی همونطور که دستش رو به شکمش میمالید به سمت در اتاق حرکت کرد.
" تنها کاری که باید انجام بدی اینه که رو درسهات تمرکز کنی و اجازه بدی جیک هم برای امتحانا آماده بشه. از اونجایی که سال بعد سال آخرمونه، جیک به این بورسیه نیاز داره و فراموش نکن منی که از درس خوندن فراریم یه روز چطوری تورو به درس خوندن تشویق کردم. حالا بیا بریم من گشنمه"
YOU ARE READING
Shelter 🪐༉
Fanfiction⊹ فیکشن: Shelter ⊹ کاپل: جیکهون ⊹ ژانر: School life, Angst, Slice of life ⊹ روز های آپ: جمعهها ⊹ نویسنده: Winko خلاصه: «همه چی از جایی شروع میشه که تو وجود داری..وقتی میخوام بخندم به تو نگاه میکنم، وقتی نیاز داری گریه کنی شونمو بهت قرض میدم، وقتی...