_تو حیاط خوابگاه افتادم...

همون طور که تو فکر بود زمزمه کرد.

_چند سالته بابایی؟

با حرف چانیول اخمالود نگاهش رو بلند کرد.

_مسخره میکنی؟ افتادم دیگه! 

_بچه‌ای میوفتی؟ نباید بیوفتی...

_بعضی اوقات منو یاد بابام میندازی...خیلی رو مخی...

چانیول از حرفش تکخندی زد و نگاه‌هاشون دوباره به هم افتاد.

_چیه؟! میخوای بزنی؟

چانیول با همون لبخند لعنتی روی لبش گفت و بکهیون که داشت به شکل مزحکی صدای ضربان قلبش رو تو سرش می‌شنید قبل از اینکه لپ‌هاش گل بندازه فوری سرش رو برگردوند و این اصلا به مزاج چانیول خوش نیومد چون بشدت از اینکه نگاه‌هاشون یهو قطع میشد بدش میومد و این بیشتر حرصیش میکرد.

با بلند شدن یهویی چان، نگاه بکهیون هم باهاش بالا اومد.

_کجا بری؟

_باش همین جا الان میام...

با همون پاچه‌های بالا داده دست می‌کنه تو جیب پلیورش و پا برهنه راه میوفته میره و نگاه کنجکاو بکهیون تا جایی که میرسه به یه دکه روش میمونه و بعد سرش رو میچرخونه و دوباره به زخمش نگاه می‌کنه.

دوباره برمیگرده به پشت پسر بزرگتر که داشت چیزی از فروشنده می‌گرفت نگاه می‌کنه و لبخندی روی لبش میشینه.

با حرکت چانیول فوری سرش رو برمیگردونه و نگاهش رو به انگشت‌های پاش که تو آب سرد یخ کرده بودن میده و یکم تکون تکونشون میده.

همون طور مشغول بود که با قرار گرفتن یهویی بسته‌ای جلوی دماغش درست بعد از نشستن چانیول کنارش شوکه سرش رو عقب میده و به چسب زخمی که کم کم داشت می‌رفت تو دهنش خیره شد.

_واسه من گرفتی؟

شوک گفت و به چانیولی که به‌ جای دیگه‌ای نگاه میکرد خیره شد.

با برنگشتن نگاه پسر بزرگ‌تر ذوق زده نوک زبونش رو بین دندون‌هاش گرفت و لبخندی زد و فوری چسب رو از دست چانیول گرفت.

_ممنون...

گفت و مشتی به بازوی پسر کنارش زد و اینبار نگاه چانیول رو جلب کرد.

نگاه چانیول اما اینبار از روش برداشته نشد چون از حواس پرتی پسر کوچیک‌تر استفاده کرد و مشغول دید زدنش شد.

طوری که با ذوق زبونش رو گزیده بود و تلاش میکرد چسب رو باز کنه.

انگشت‌های باریک و سفیدش و صورت پفکی و نرمش...

بکهیون اما بی‌توجه و با همون ذوق اولیه داشت تلاش میکرد و چسبی که روش طرح توت فرنگی‌های کوچولو داشت رو با دقت دقیقا روی زخمش بذاره.

✨Crisis of twenty years ✨Where stories live. Discover now