" به نفعتونه وقتی برگشتم برنامهی امروز سرجاش باشه"
~~
" امیدوارم تو این مسافرت بهش خوش بگذره"
سونگهون جیک رو که بعد از بدرقه کردن جی به سمتش اومده بود مخاطب قرار داد.
" خیلی هیجان زده به نظر میرسید"
بعد از این حرفِ جیک سکوت کوتاهی برقرار شد. خب اون واقعا هیچ ایده ای نداشت که امروز رو قراره چطوری بگذرونن اینکه جی رفته بود به احتمال زیاد به بهم خوردن برنامهای که چیده بودن دامن میزد. باید از سونگهون میخواست باهم برنامه ی جدیدی بچینن؟ یا به خاطر وضعیت عجیب غریبی که توش گیر کرده بودن فقط باید بیخیال همه چیز میشد و روزش رو تنهایی میگذروند؟ با افکار بهم ریختهای به نقطهای از میز خیره شده بود و میتونست حس کنه که سونگهون هم درست مثل خودش تو فکر فرو رفته.
" امم..."
سونگهون که مشغول کندن پوست لبش بود با خارج شدن صدایی از گلوی جیک سرش رو به سرعت به سمتش برگردوند.
" حالا که جی رفت، فکر میکنم برنامهای که ریخته بودیم بهم خورده..پس دوست داری ناهار رو باهم بخوریم و بیرون رفتنمون رو به روزی که جی برمیگرده موکول کنیم؟"
" چرا؟"
جیک مطمئن نبود حتی کلمهی "کنیم" رو کامل بیان کرده یا نه اما به هرحال سونگهون سریع و بدون هیچ فکری پرسید.
" خب چون جی این برنامه رو ریخته بود و قرار بود سه تایی بریم بیرون، بهتر نیست تا برگشتنش دست نگه داریم؟"
" جی همیشه همراهمون بوده؟ منو تو تا قبل از این هیچ زمانی رو نداشتیم که فقط خودمون دوتایی بگذرونیم؟"
" سونگهون"
" تو دلت نمیخواد با من وقت بگذرونی؟"
جیک آهی کشید و به چهرهی برافروخته ی سونگهون خیره شد. اون لحظه با دیدن واکنشش به این فکر کرد که این پسر قبلا هم همین قدر رو کلماتی که از بین لبهاش خارج میشد حساسیت به خرج میداد و ناراحت میشد؟ یا همه چیز بعد از اون اعتراف تغییر کرده بود.
" من منظورم این نبود"
سونگهون اون روز، درمقابل جیک..بهترین دوستی که احساساتش رو بهش اعتراف کرده بود کمی..
فقط کمی نیازمند به نظر میرسید. اون توجه جیک رو میخواست." پس بهم بگو"
فقط میخواست از بین اون لبها کلماتی رو بشنوه که مطمئنش کنه جیک هنوز هم از وقت گذروندن باهاش لذت میبره.
" هنوز هم بهترین زمانم رو با تو میگذرونم و بهتره دیگه خفه شی"
جیک چشمهاش رو محکم روهم فشرد و به سمت اتاقش راه افتاد و سونگهون با چهرهای راضی لبش رو گاز گرفت و با نگاهش دنبالش کرد.
جیک آشفته و خجالت زده به نظر میرسید، میخواست از یقه ی سونگهون بچسبه و از خونه پرتش کنه بیرون اما به جاش تصمیم گرفت با گشتن بین کشوهاش دفترچهای که تو این زمانها به دردش میخورد رو پیدا کنه.
![](https://img.wattpad.com/cover/334310065-288-k163169.jpg)
YOU ARE READING
Shelter 🪐༉
Fanfiction⊹ فیکشن: Shelter ⊹ کاپل: جیکهون ⊹ ژانر: School life, Angst, Slice of life ⊹ روز های آپ: جمعهها ⊹ نویسنده: Winko خلاصه: «همه چی از جایی شروع میشه که تو وجود داری..وقتی میخوام بخندم به تو نگاه میکنم، وقتی نیاز داری گریه کنی شونمو بهت قرض میدم، وقتی...
𝐏𝐚𝐫𝐭 ️️𝟒𝟏
Start from the beginning