_ساندویچ همبرگر...از بوفه دانشگاه خریدم و دوستام گفتن اکثر غذاهاش مونده‌ست...آره...حالت تهوع هم دارم...

با مظلومیت گفت و نگاه کوتاهی به چانیول انداخت که برخلاف تصورش چنان چشم‌ غره‌ی بدی براش رفت که تو دلش خالی شد.

مگه تقصیرش چی بود؟! 

جز اینکه گشنه‌ش بود و فقط میخواست یه لقمه نون حلال بخوره؟!

بعد از معاینه با سرم تراپی و داروهایی که بهش دادن حالش بهتر شد اما همچنان رنگش زرد بود و از خجالت به چانیول نگاه نمی‌کرد.

_الان بهتری؟

_اهم...ممنون...خیلی لطف کردی...

_بعدا جبران میکنی برام نگران نباش...

چانیول با خنده گفت و از جاش بلند شد.

_میرم ببینم این آزمایش کوفتی رو کی باید بدی بریم...

اعلام کرد و رفت و پشت بندش پرستار چاقی که خیلی جدی اخم کرده بود اومد و سرمش رو جدا کرد و با کوبیدن ظرف آزمایش رو کمد کنارش اعلام کرد که باید پرش کنه و خیره بهش منتظر موند.

چانیول که نصف راه برگشته بود با تعجب همون طور که بکهیون داشت به دختر نگاه میکرد خیره‌اش شد.

_م...مشکلی پیش اومده؟! 

ناخودآگاه به تته پته افتاده بود و نمیدونست چرا اما بلافاصله با برگشتن سریع پرستار به سمتش علت هُل کردنش رو فهمید.

_باید تو این کوفتی برینه بیاد...فهمیدی؟!

_ب...بله بله...حتما...

شوکه گفت و هر دو ترسیده به دور شدن پرستار وحشتناک خیره موندن.

_چرا اینجوری بود؟! بنده خداها معلوم نیست چی میگذره بهشون...

چانیول شوکه ظرف آزمایش رو‌ برداشت و براندازش کرد و تا خواست نگاهش رو ازش برداره بکهیون فوری و با خجالت ظرف رو از دستش گرفت و تند تند به سمت سرویس بهداشتی راه افتاد.

چانیول هم با خنده دنبالش راه افتاد تا حواسش به اون احمق باشه که دوباره گند نزنه اما بکهیون متوجه این قضیه نشده بود و بلافاصله وارد یکی از توالت‌ها شد.

با خجالت شروع کرد به کشیدن موهاش و غر زدن به جون خودش در حالی که چانیول پشت در تکیه داده به روشویی به صداهاش می‌خندید.

_از این خجالت آورتر نمیشه...

بازم غر زد و بعد از چند ثانیه شروع کرد به زور زدن و حالا که رو کارش تمرکز کرده بود دیگه چیزی از بلاهایی که سرش اومده بود یادش نبود.

_همممممممممممم...ایشششش چرا نمیایییییییی...تا دو ثانیه پیش داشتم از عن پاره میشدمممممممم...بیااااااااااا...

✨Crisis of twenty years ✨Where stories live. Discover now