با پشت هم پلک زدن سعی کرد استرسش رو کنترل کنه و خودش رو پشت قاب نازک عینکش پنهان کنه و از نگاه پسر بزرگ‌تر که خیره خیره نگاهش میکرد فرار.

با استرس سمت میزی که داشت سفارش‌هاشون رو میبرد رفت و تند تند لیوان‌هاشون رو جلوشون قرار داد و سینی رو زیر بغل زد و اومد فرار کنه که چانیول صداش زد.

اونقدر بلند که نمی‌تونست بهش بی‌توجهی کنه چون قطعا بقیه رو شاکی می‌کرد.

چند روز اخیر رو پشت هم از چانیول فرار کرده بود و حالا به نقطه‌ای رسیده بود که نمی‌تونست بخاطر این حماقتش جلوی پسر بزرگ‌تر دلیلی بیاره و این بدترش میکرد.

با سری خم شده و لب‌های بهم فشرده سمت پسر بزرگ‌تر رفت.

_بله...

_شیک شکلات...و بعدش بیا بشین اینجا کارت دارم...

چانیول تند و جدی و با لحن سردی گفت و پسر کوچیک‌تر فقط از بالای عینک نگاه یواشکی‌ای بهش انداخت و با احترام سری تکون دادن و همون طور پَکَر راه افتاد سمت پیشخوان.

چند دقیقه‌ای رو تا آماده شدن سفارش چان صرف پاک کردن چند تا میز تازه خالی شده کرده بود و با صدا زده شدنش توسط همکارش بی میل سمت میز رفت و شیک چان رو برداشت و سمتش رفت.

با تخسی روی میز جلوی چان گذاشتش و نگاه بی‌حوصله‌اش رو بهش داد که چان با سر به صندلی جلوش اشاره کرد.

_بشین...

_کار دارماااا نمیبینی؟!

_میبینم...بشین...

اه کلافه‌ای کشید و نشست رو‌بروش.

_خب؟!

_خب چی؟! 

با صدای آرومی سوال کرد و زیر چشمی نگاهش کرد.

_اگه بخاطر اون روز که تو کلاس سرت داد زدمه که میخوای فردا سر کلاس جلو همه ازت عذرخواهی کنم...

_هه؟! 

_خب؟!

_شخصیه...اصلا به اون روز ربطی نداره...فقط می‌خوام تنها باشم...

_جدا؟! یعنی به اون حرفت پشت تلفن که گفتی میخوای بدی هم مربوط نیست؟!

_یاااااا چته؟! کِی گفتم می‌خوام بدم؟! من...من...

_من مشکلی ندارم با اینکه تو بخوای بدی و اگه فکر می‌کنی بخاطر یه چنین چیزی قراره روابطم تحت تاثیر قرار بگیرن باید بهت بگم که سخت در اشتباهی...

بکهیون شوکه و با دهن باز خیره‌اش موند و بدون اینکه چیزی بگه فقط شروع کرد به تند تند پلک زدن و تنها زمانی به خودش اومد که چانیول با گفتن "اینو بخور" از جاش بلند شد و لیوان شیشه‌ای رو به سمتش هُل داد و بعد از حساب کردنش از کافه زد بیرون.

✨Crisis of twenty years ✨Where stories live. Discover now