✨ part:4 ✨

Magsimula sa umpisa
                                        

بک ترسیده تند تند گفت و از جاش بلند شد و پلاستیک خریدهاش رو تندی جمع کرد و تقریبا خودش رو داخل اتوبوس پرت کرد.

فوری جایی برای نشستن پیدا کرد و تو صندلیش جمع شد.

خیلی آروم و کوچولو کوچولو بالاتر اومد و نگاه یواشکی‌ای به پیرزن که هنوز هم سرجاش نشسته بود و با ذوق و کنجکاوی نگاهش میکرد کرد و با چشم تو چشم شدن باهاش فوری دوباره روی صندلی خودش رو پایین کشید و شوکه به رو به رو خیره شد.

_این دیگه چه کوفتی بود؟! نکنه قاتلی چیزی بود؟! 

گفت و موقع حرکت اتوبوس دوباره خودش رو بالا کشید و نگاه آخری به پیرزن انداخت که با دیدنش تو لحظه آخر فوری با خوشحالی براش دست تکون داد.

بکهیون تا وقتی که کاملا پیرزن از دیدرسش خارج شد نگاهش کرد و بعد شوکه به رو به رو برگشت.

_ولی گناه نداشت؟! بد که رفتار نکردم، کردم؟!

دوباره آهی کشید و دستی به پیشونیش و راحت‌تر روی صندلی لم داد.

 ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

همون طور که با استرس تند تند پاهاش رو تکون میداد به صفحه مشکی رنگ رو به روش خیره بود و گهگاهی هم بخاطر سر و صدای اطرافیان بهشون نگاه میکرد ولی سریع نگاهش رو برمیداشت و دوباره تو افکار از نظر خودش مهم غرق میشد.

با ورود چانیول به کلاس ذوق زده تو جاش پرید و براش دست تکون داد و پسر بزرگ‌تر هم بعد از چشم غره‌ای سمتش اومد.

با این کارش چند نفری شوکه سمت بک چرخیدن و با تعجب چیزایی در گوش هم گفتن و پسر کوچیک‌تر فقط بی‌خبر از همه جا به لب و ابروش حالت خاصی داد و منتظر موند تا پسر بزرگ‌تر برسه پیشش.

_چیه؟ چته باز آمپر چسبوندی!

_یا پارک نمیدونی امروز چیشد!!

_نمیدونم و نمیخوامم بدونم...

_اههه بس کن انقد نچسب نباش دیگه...بذار برات بگم، انقد تو خودم نگهش داشتم دارم خفه میشم...

_اینهمه آدم تو این کلاسه کوفتیه، من نمیدونم چرا جنابعالی باید میومدی بغل من؟! 

چانیول غر زد و چنگی به موهاش انداخت و به سطح میز خیره شد اما در کمال تعجب که بعد از زدن این حرف‌ها انتظار داشت پسر کوچیک‌تر ناراحت شه و تو این روزی که هیچ اعصاب نداشت دور و برش نپلکه دوباره به حرف اومد و همین باعث تشکیل شدن نیشخند شوکه‌ای روی لب‌هاش شد و با شوک سرش رو بلند کرد و به اون لب و دهن کوچولو که یسره ور میزد نگاه کرد.

کجای راهو سر این نیمچه بچه اشتباه رفته بود که مثل بقیه عین سگ ازش نمیترسید؟!

_امروز یه پیرزنه تو ایستگاه...

✨Crisis of twenty years ✨Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon