آروم رفت سراغ تاب کناریش و بعد از کلی تلاش بالاخره تونست تو تاب جا بشه.
به هر حال جثهی بزرگتری داشت و جا شدن سخت.
تو این فاصله هم بکهیون فقط به تلاشهاش خندید.
_دیدی...خودتم دلت میخواست...
چانیول ولی حرفی نزد و سعی کرد پاهای درازش رو طوری حرکت بده که کمی خودش رو تاب بده.
_تابت بدم؟!
چانیول فقط سرش رو به معنی نه تکون داد و با لبخند به رو به رو خیره موند.
_اگه سختته بیا بیرون...مجبور نیستی کار سخت بکنی...
_نه بابا...شوخی کردم...برای فعلا خوبه...بعدا میام ور دست خودت دیگه!
گفت و چانیول با تعجب اغراق آمیزی برگشت سمتش.
_کی گفته؟!
_خودم...
_خودتون خیلی بیجا کردین...من اعصاب بچه داری ندارم...
_مگه چشه؟! بچه داری خیلی هم عالیه...
بکهیون به طرز رو اعصابی جوابش رو داد و فقط باعث خندهی جفتشون شد.
_فردا صبح کلاسی؟!
بعد از سکوت طولانیای چانیول خسته بالاخره به حرف اومد و نظر بکهیون رو جلب کرد.
_اهم...
_نمیخوای بیدار شی؟! قصد نداری بری؟! من خیلی خستمه...بریم که یکم خوابم داشته باشیم...
_بریم...
بعد از حرف چانیول فوری بلند شد و به پسر بزرگتر هم کمک کرد به زور از تاب بلند شه و تو این حین که چانیول به غلط کردن افتاده بود حسابی بهش خندید.
_خیلی کیوتی خداییش...
با قهقهه گفت و پسر بزرگتر فقط با اون چشمهای بزرگش متعجب نگاهش کرد.
از نظرش کیوت بود؟!
لبخند یه وریای زد و بعد از خلاص شدن از تاب، تند دستی تو موهای پسر کوچیکتر کرد و محکم بهمشون زد.
_نه بیشتر از تو...
گفت و جلوتر راه افتاد و بکهیون شوکه فقط به پشتش که ازش دور میشد خیره موند.
با لبخند خجلی دستی به موهاش کشید و برای ثانیهای تو افکار مسموم و منحرفانهاش غرق شد ولی با صدا شدنش توسط پسر بزرگتر تند تند سرش رو تکون داد و با دو دنبالش رفت و خودش رو بهش رسوند.
اوکی...
نباید به مغز خاک بر سرش چراغ سبز نشون میداد چون فوری ریده میشد تو زندگیش...
"بیون بکهیون جو زده نشو و آرامش خودت رو حفظ کن و به دوستی معصومانهات ادامه بده و به هیچ وجه گند نزن...اوکی؟!"
YOU ARE READING
✨Crisis of twenty years ✨
Fanfiction𓍯 #Crisis_of_twenty_years ─Couples: #ChanBaek , #SeKai ─Genres: Comedy, Dram, Slice of life, Smut ─Author: #Boom 彡 @FanFiction_Land ִֶָ 𓂃 دورانی پر از شور و هیجان و رویا همراه با چاشنیِ طنزی تلخ... بخشی از زندگی که بعد از گذر ازش همیشه شبیه یک ر...
✨ part:4 ✨
Start from the beginning
