_فضولی بسه دیگه...
کلافه ساکش رو برداشت و انداخت روی تخت و بعد از چک کردن داخلش فوری پلیور خلبانیش رو تن کرد و با انداختن بند کوله رو شونهاش راه افتاد سمت پسر کوچیکتر که با چشمهای درشت و کنجکاو نگاهش میکرد و تو راه از زیر بازوش گرفت و دنبال خودش کشید.
+میشه منم بیام؟!
_نه...
+توروخدا...
_نه...
+بخدا قول میدم هیچی نگم...رفتیم سر کارتم نمیام داخل فقط اون اطراف میچرخم...باشهههه...
گفت و دم در که چان بخاطر پوشیدن کفشهاش بازوش رو ول کرده بود سرش رو خم کرد و با کیوت ترین و معصومترین حالت ممکن گفت و با صاف شدن کمر چان اون هم صاف شد و با سر کج شده همچنان خیره بهش موند.
+بیام؟!
آروم لب زد و چشمهای مظلومش رو فرو کرد تو چشم چان و پسر بزرگتر فقط کلافه دوباره نگاهش رو ازش برداشت و دوباره بازوش رو چسبید و دنبال خودش کشید.
جلوی درآسانسور، باز پسرک رو تقریبا جلوتر از خودش تو اتاقک هُل داد و خودش هم کلافه وارد شد و تقریبا کوبید به دکمه که باعث شد پسر کوچیکتر تو جاش از شوک بپره.
زیر لب شروع کرد به اعتراض کردن به حالتهای چان و با باز شدن در و خارج شدنش همون طور تکیه داده به دیواره خیرهی دور شدنش موند که با توقف چان تکیهاش رو از دیواره برداشت و کنجکاو یه ابروش رو بالا انداخت و منتظر موند.
_اگه بخوای لفتش بدی میرم...
همین رو با تخسی گفت و بدون اینکه برگرده دوباره راه افتاد و بکهیون با ذوق مشتش رو تو هوا کوبوند و شاد و شنگول از آسانسوری که در حال بسته شدن بود پرید بیرون و رو به چانی که داشت از لابی خارج میشد برای اطلاعش داد زد.
+زودی میام نریهاااااا...
تند تند سمت اتاقش رفت و بدون توجه به سهون و جونگین و یکی دیگه که با ورود یهویی و پر سر و صداش به اتاق داشتن با تعجب نگاهش میکردن سمت آویز لباساش رفت و با عجله یه شلوار جین مشکی و پلیور نارنجی رنگ اوور سایزی پوشید و دوباره خواست سمت در بره که سهون زهرش رو ریخت.
_رفتی در رو خوب پشت سرت ببند و لطفا دیگه برنگرد...
عصبی مشتهاش رو کنار بدنش فشرد و نفس عمیقی کشید و بدون حرفی بعد از چند ثانیه مکث مشغول پوشیدن کفشهاش شد.
+ولش کن...
صدای جونگین رو میشنید که داشت ریز ریز سرش غر میزد و همین باعث میشد یکم دلش خنک شه ولی اینکه نمیتونست چیزی به پسر بزرگتر بگه هم بیشتر اعصابشو تحریک میکرد واسه همین سریع و بدون ادامه دادن بلافاصله بعد از پوشیدن کفشهای لعنتیش که خیلی تخماتیک برای پاش کوچیک شده بودن از اتاق زد بیرون و خودش رو راحت کرد.
YOU ARE READING
✨Crisis of twenty years ✨
Fanfiction𓍯 #Crisis_of_twenty_years ─Couples: #ChanBaek , #SeKai ─Genres: Comedy, Dram, Slice of life, Smut ─Author: #Boom 彡 @FanFiction_Land ִֶָ 𓂃 دورانی پر از شور و هیجان و رویا همراه با چاشنیِ طنزی تلخ... بخشی از زندگی که بعد از گذر ازش همیشه شبیه یک ر...
✨ part:2 ✨
Start from the beginning
