𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟐𝟐

Bắt đầu từ đầu
                                    

" نه خودم حواسم به همه چی هست شما به جای منم خوش بگذرونین"

" باشه ولی دفعه ی بعد به هیچ عنوان نمیتونی بپیچونی فهمیدی جه؟"

جیک به خاطر لحن ناامید و همزمان بامزه ی جی لبخندی زد و طوری که انگار جی میبینتش سرش رو تکون داد و درنهایت مکالمه‌اشون به پایان رسید.
درطول مکالمه‌اش با جی متوجه شده بود چندتا از گل هاش در معرض خراب شدن هستن و جیک باید هم خاکشون رو عوض میکرد هم جاشون رو بعد از نوازش و گذاشتنشون در معرض نور تصمیم گرفت برگرده پیش هیسونگ.

" نباید امروز میومدم اینجا..متاسفم"

با وارد شدنش به پذیرایی هیسونگ با لبخند کمرنگی که شباهت زیادی به لبخند نداشت گفت.

" بهتره به جای این حرفای احمقانه بهم بگی چیشده هیونگ"

هیسونگ قهوه‌ای که چیز زیادی ازش نخورده بود رو، رو میز گذاشت و سرش رو به چپ و راست تکون داد.
جیک متوجه شده بود که حرف زدن راجع‌ بهش برای هیسونگ سخته و اینکه این‌حجم از ناراحتی رو تو چشمای هیسونگ میدید باعث میشد دلش بخواد هرطور شده بهش کمک کنه.

" امروز بابام اومد خونه "

گفت و همزمان مشغول بازی با انگشت هاش شد.

" بعده مدت ها دیدمش و خب...اون ازم پول خواست"

بعد از گفتن این جمله ساکت شد و آب دهانش رو به سختی قورت داد اون درواقع داشت سعی میکرد به افکارش سروسامون بده.

" همیشه وقتی ازم پول میخواست بدون هیچ حرفی بهش میدادم اما من..واقعا از این زندگی که برام ساخته خسته شدم.

من درس میخونم همه تلاشم رو میکنم تا از وقت آزادم برای پول دراوردن استفاده کنم. مثل بقیه همسن و سالام خوش گذرونی ندارم کل زندگیم شده درگیری با طلبکارای بابام و پول دراوردن و پول دراوردن و پول دراوردن.

وقتی همه ی این حرف هارو تو صورتش فریاد زدم تنها کاری که تو زندگیش بلده رو روم پیاده کرد."

بعد از اتمام جمله‌اش خندید..اون آسیب دیده به نظر میومد و زمانی که نم اشک تو چشم هاش نشست متوجه شد تو زندگیش همیشه نیاز داشته این حرف هارو به کسی بزنه.

بدون اینکه به چشم های ناراحته جیک نگاه کنه لباسش رو بالا داد و جیک به خاطر دیدن کبودی هایی که رو دنده و قسمتی از سینه ی اون پسر دیده میشد آهی کشید.

هیسونگ لیاقت زندگی بهتری رو داشت، خیلی بهتر.
از جاش بلند شد و کنار پسری که نفس هاش به خاطر بغض تو گلوش به سختی از بین لب هاش خارج میشد نشست.
باید بهش اطمینان میداد قرار نیست این بار تنهایی تحملش کنه.
هیسونگ سرش رو پایین انداخته بود و جیک، دستش رو از پشتش رد کرد و هیسونگ رو وادار کرد تا تو بغلش فرو بره.

Shelter 🪐༉Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ