36

2.6K 195 3
                                    

دو روز از رفتن عموش و پسرش می گذشت و همه چی آروم بود ، نه اونا حرکتی کرده بودن نه خودشون

جین درخواست طلاق داده بود و تهیونگ بهترین وکیل رو براش گرفته بود تا هر چه سریعتر کارهاش رو انجام بده

تهیونگ برای معامله یه محموله 15تنی کوکائین رفته بود البته این چیزی بود که به همسرش گفته بود

از لیموزین مشکی پیاده شد و همراهش افرادش هم پیاده شدن ، حدود صد نفر رو با خودش برده بود

پالتوی بلند مشکیش رو مرتب کرد و دستاش که با دستکش های چرم پوشیده شده بودن رو بهم زد

ته: همممم جای خوبی برای جنگه ، آروم ، متروکه بی سر و صدا

جونگهیون: من همیشه می‌دونم کجا رو انتخاب کنم

ته: اوووو جونگهیون دوست قدیمی ، الان چطوری ؟ هوم ؟ شنیدم قانون رو سرپا کردی

جونگهیون: خیلی بی چشم و رویی پسر جون ، هفت سال پیش منو‌ تحویل پلیس دادی و رفتی ؟

ته: شرمندتم اجوشی اما می‌دونی .... اممم من از اینکه با آدمای نجس معامله کنم متنفرم

جونگهیون کسی بود که هفت سال پیش تهیونگ اون رو به زندان فرستاده بود و جونگهیون در برای تلافی کار تهیونگ رفیق صمیمیش بوگوم رو به قتل رسونده بود

جونگهیون: تو که دم از مردونگی میزنی بنظرت نباید مشکلت رو با من حل می کردی ؟ نه با نوه ام ؟

ته: صادقانه بگم نمی دونستم نوه توعه اما خب فرقی هم نمی کرد ، من گناه پدر و پای پسر نمی نویسم

جونگهیون: بیا دوستانه حلش کنیم و دیگه همو نبینیم ، جونگکوک و جین رو به من بده اون وقت با دیگه با هم کار نداریم

ته: روزی که جونگکوک پیش پسرت فرار کرد به پسرت هم گفتم اگر بحث پول و قدرت بود پولمو می گرفتم و می رفتم اما خب چه کنم که این بار بحث ، بحثه دله

پوزخندی که گوشه لب تهیونگ بود برای اون سه نفر بسیار آزار دهنده بود

جونگهیون: من فقط نوه و دامادم رو می خوام همین

کوک: خواستت خواسته زیادی جئون

با صدای جونگکوک هر چهار نفر از تعجب چشماشون اندازه توپ درشت شد

تهیونگ چیزی به جونگکوک نگفته بود پس اون چطوری فهمیده بود ؟

کوک: این فصل برای معامله کوکائین خوب نیست هانی

یقه تهیونگ رو به صورت نمایش مرتب کرد و بوسه ای روی لباش نشوند

کوک: خب می گفتی پدر بزرگ که منو می خوای ؟ هوومم؟ یادگار پسر کوچیکت نامسو درسته ؟

جونگهیون: جونگکوک همین الان با من بیا بهت قول میدم دیگه کسی اذیتت نکنه

کوک: اذیت ؟ کلمه ناچیزیه برای چیز هایی که من تحول کردم پدر بزرگ ، هیچ می‌دونی چه حسی داره هر شب با کتک بخوابی؟
می دونی چه حسی داره عین یه کالا خرید و فروش بشی ؟ می دونی چه حسیه وقتی از ترس تجاوز و دستمالی نشدن دو ماه نتونی راحت بخوابی ؟
می دونی چه حسیه وقتی به چیزی که نمی خوای به زندگی که نمی خوای مجبور بشی ؟

SLAVE OR HUSBAND [Vkook]Where stories live. Discover now