35

2.5K 203 1
                                    

جونگکوک هیونگ گریونش رو توی بغلش گرفت و سعی می کرد با حرف های که دم گوشش زمزمه می کنه کمی آرومش کنه

جین: کار جونگیهونه

ته: چی ؟

جین: اون عکسا کاره اوناست ، ایدش از جانگوم بود

کوک: برای چی این کار رو می کنن ؟

جین: جانگوم عاشقته می خواد تورو از وی بگیره

تهیونگ لبش رو گزید و اخم غلیظی کرد ، نفس هایش بخاطر عصبانیت تند شده بودن و دستای مشت شدش تحت فشار بودن

جونگکوک ترجیح میداد به تهیونگ نگاه نکنه و نگاهش روی جین بمونه ، جونگکوک لبخند تلخی زد

پدر بزرگش بخاطر خودش نمی خواستش ، فقط بخاطر این می‌خواست اونو ببره پیش خودش چون پسر عموش عاشقش شده

با همون لبخند تلخ پرسید

کوک: یعنی اینقدر پستن ؟

جین: خیلی بیشتر از اینا ، جونگکوک صدای جیغ و التماس برده هایی که برای فروش آماده شون می کنن هر شب توی اون عمارت لعنت شده می پیچه

کوک:هیونگ نگران نباش دیگه همه چی تموم شد

جین نگاهش رو به تهیونگ داد

جین: تهیونگ قراره اینجام اون صداها رو بشنوم ؟

ته: تو باند من از این خبرا نیست خیالت راحت

سری از روی آسودگی تکون داد و دوباره به حالت قبل برگشت

کوک: هیونگ بلند شو ببرمت استراحت کنی

و آروم بلندش کرد و به سمت راه پله ها بردش ، آروم آروم از پله ها بالا رفتن و به سمت اتاق سوم حرکت کردن

در رو باز کرد و آروم جین رو برد داخل ، کت جین رو در آورد و جین رو روی تخت دراز کرد و پتو رو روش کشید

قرص مسکنی از توی کشو برداشت و با کمی آب به خورد جین داد و پتو رو روش مرتب کرد

جین: بعد از دیدن عکسا خیلی اذیتت کرد ؟

با صدای ضعیف جین نگاهش رو بهش داد ، لبخند کمرنگی زد و بوسه آرومی روی پیشونی هیونگش گذاشت

کوک: از همون دفعه اول باور نکرده بود هیونگ

جین: خوشحالم ، همیشه عذاب وجدان داشتم که نمی تونستم جلوشون رو بگیرم

پوزخندی زد و قبل از اینکه به خواب بره آخرین انرژیش رو هم مصرف کرد

جین: اومده بودم تا با ذهنت بازی کنم تا بری پیش اونا ، هرگز فکر نمی کردم از گذشته ام با خبر بوده باشی

کوک: هیونگ دیگه به چیزی فکر نکن منو تهیونگ مراقبتیم پس راحت بخواب

جین پلک آرومی زد و بعد از اون اثر مسکن دیگه نزاشت چیزی بگه و به خواب رفت

SLAVE OR HUSBAND [Vkook]Where stories live. Discover now