17

3.3K 256 31
                                    

🔴🔴🔴 هشداررررر

روی تخت پرت شد ، گریه اش بند نمی اومد
از همین لحظه میترسید ، لحظه ای که وی بخواد باکرگیش رو بگیره

کوک: لطفا ..... خواهش میکنم .... کاریم نداشته باش خواهش میکنممم

گریه اش شدت می گرفت و هق هق های بلندش توی اتاق بزرگ می پیچید

وی چیزی نگفت و با خونسردی دستش رو به سمت کراواتش برد و بازش کرد

کتش رو در آورد و روی زمین انداخت جلیقه اش رو هم در اورد و به کت روی زمین اضافه کرد

پیراهن سفیدش رو از توی شلوارش در آورد و دکمه هاش رو باز کرد

بدن عضلانی و برنزه اش رو به برای الهه اش به نمایش گذاشت

جونگکوک گریه اش با هر کار وی نه تنها بند نمی اومد بلکه بیشتر هم میشد

ته: لباسات رو در بیار

صدای بم و پر تحکمش باعث شد بدن جونگکوک لرزی بکنه ، سرش رو به دو طرف تکون داد و ملافه تخت رو بین دستاش فشرد

وی به سمتش قدم برداشت ، توی صورت خیسش خم شد نفس گرمش رو توی صورت جونگکوک خالی کرد

ته: بیبی اصلا دلم نمی خواد تنها عضو باقی مونده از خانوادت رو بفرستم زیر خاک پسسسس.....

فک ظریف جونگکوک رو توی دستش گرفت و مستقیم توی چشماش نگاه کرد

ته: لباسات رو در بیار

کوک: من....من....نمی خوامش

ته: مهم نیست بیبی مهم اینه که من می خوام تو برای من باشی

کوک: خواهش هق هق می کنم هق هق ازم بگذر

ته: برای من فرستادن اون عوضی زیر خاک فقط یه اشاره است پس حرف گوش کن

همزمان با حرفش فشار زیادی به فک جونگکوک وارد کرد

کوک: ن...نه....خواهش.....میکنم.....با.عموم....کاری نداشته باش

ته: اگه تو بیبی حرف گوش کنی باشی اونم در امانه

فک جونگکوک رو ول کرد و عقب گرد کرد و منتظر شد تا جونگکوک جلوش لخت بشه

با گریه بلند شد ، چاره ای نداشت نمی تونست بزاره روانی جلوش بلایی سر عموش و هیونگش بیاره

حاضر بود باکرگیش رو از دست بده اما بلایی سر اون دوتا نیاد

دست های لرزونش به سمت لبه های کتش رفت ، به هر سختی بود کتش رو در آورد

همون طور که هق هق می کرد دستش رو به سمت دکمه های پیراهنش برد و آروم با دستای لرزون سعی کرد بازشون کنه

فشار بدی روش بود ، از یه طرف نمی خواست برای وی باشه و از طرف دیگه تهدید وی باعث میشد به خواسته اش تن بدن

SLAVE OR HUSBAND [Vkook]Where stories live. Discover now