با نشستن جت روی باند به آرومی ازش پیاده شدن
از پله ها پایین رفتن و به سالن عمارت رسیدنوارد عمارت شد ، عمارتی که وقتش بود به جای خاطره های بدش خاطره های خوبی رو جایگزین کنه
ته: برو یکم استراحت کن عزیزم
کوک: تو کجا میری ؟
ته: دفتر کارم
کوک: اوکی
به طبقه بالا رفتن و تهیونگ به سمت اتاق کارش رفت و جونگکوک به سمت اتاق خوابشون
نگاهش به تختشون افتاد ، خاطره خوبی از اون تخت نداشت اما دیگه اهمیتی هم نداشت
حالا دیگه اونا هر دو همو دوست داشتن و جونگکوک حتما قرار بود خاطره های خوبی روی اون تخت برای هردوشون بسازه
کوله پشتی که همراهش بود رو همونجا روی زمین ول کرد و خودش رو روی تخت پرت کرد و نفس عمیقی کشید
چشماش رو بست اما با یاد آوری چیزی بلند شد و به سمت اتاق تهیونگ رفت
وقتی به دم اتاق رسید با شنیدن صدای کمی بلند و عصبی تهیونگ گوشش رو به در چسبوند
ته: هزار بار گفتم بازم می گم من اون عکسارو به جونگکوک نشون نمیدم اونم وقتی ازش مطمئنم
هوسوک: منم نمی گم شما بهش اعتماد ندارین اما شاید خودش بدونه اونا کین یا حداقل یه نشونه ای به ما بده
ته: من بمیرمم این کار رو نمی کنم
هوسوک: باشه اما یه درصد فکر کن بخوام اون عکسارو پخش کنن خب ؟ اون وقت می دونی چه بلای سر همسرت میاد ؟ چه حالی میشه ؟
ته: برو بیرون هوسوک برو بیرون
با شنیدن صدای در سریع خودش رو به اتاق خواب رسوند و در رو بست ، نفس عمیقی کشید
کوک: قضیه این عکسا چیه ؟ چه عکسایی؟ وقتی نبودم چه اتفاقی افتاده ؟
به سمت تخت رفت و روش نشست ، فکرش اونقدر مشغول بود که متوجه نشد تهیونگ وارد اتاق شد
ته: جونگکوک
با صداش به خودش اومد
کوک: جانم
با دیدن قیافه آشفته تهیونگ لبش رو گزید ، به تاج تخت تکیه داد و چند بار روی شکمش زد
کوک: بیا اینجا
تهیونگ به سمتش رفت ، کفش هاش رو در آورد و روی بدن نرمش دراز کشید
سرش رو روی شکم نرمش گذاشت و چشماش رو بست ، دست تهیونگ که وارد موهای نرمش شد باعث شد مثل یه پاپی سرش رو تکون بده
جونگکوک خنده ریزی کرد و با خودش زمزمه کرد
کوک: اون وقت به من میگه توله
YOU ARE READING
SLAVE OR HUSBAND [Vkook]
短篇故事نام: برده یا همسر 💫 کیم تهیونگ ؟! یه مافیای بی رحم و فوق العاده ثروتمند جئون جونگکوک ؟! پسری که کسی بهش اهمیت نمیده و پدرش اون رو به بردگی به یه بار فروخته چی میشه اگه جونگکوک توسط تهیونگ خریده بشه ؟ چی میشه اگه تو همون نگاه اول تهیونگ رو عاشق خو...