30

2.6K 200 1
                                    


با نشستن جت روی باند به آرومی ازش پیاده شدن
از پله ها پایین رفتن و به سالن عمارت رسیدن

وارد عمارت شد ، عمارتی که وقتش بود به جای خاطره های بدش خاطره های خوبی رو جایگزین کنه

ته: برو یکم استراحت کن عزیزم

کوک: تو کجا میری ؟

ته: دفتر کارم

کوک: اوکی

به طبقه بالا رفتن و تهیونگ به سمت اتاق کارش رفت و جونگکوک به سمت اتاق خوابشون

نگاهش به تختشون افتاد ، خاطره خوبی از اون تخت نداشت اما دیگه اهمیتی هم نداشت

حالا دیگه اونا هر دو همو دوست داشتن و جونگکوک حتما قرار بود خاطره های خوبی روی اون تخت برای هردوشون بسازه

کوله پشتی که همراهش بود رو همونجا روی زمین ول کرد و خودش رو روی تخت پرت کرد و نفس عمیقی کشید

چشماش رو بست اما با یاد آوری چیزی بلند شد و به سمت اتاق تهیونگ رفت

وقتی به دم اتاق رسید با شنیدن صدای کمی بلند و عصبی تهیونگ گوشش رو به در چسبوند

ته: هزار بار گفتم بازم می گم من اون عکسارو به جونگکوک نشون نمیدم اونم وقتی ازش مطمئنم

هوسوک: منم نمی گم شما بهش اعتماد ندارین اما شاید خودش بدونه اونا کین یا حداقل یه نشونه ای به ما بده

ته: من بمیرمم این کار رو نمی کنم

هوسوک: باشه اما یه درصد فکر کن بخوام اون عکسارو پخش کنن خب ؟ اون وقت می دونی چه بلای سر همسرت میاد ؟ چه حالی میشه ؟

ته: برو بیرون هوسوک برو بیرون

با شنیدن صدای در سریع خودش رو به اتاق خواب رسوند و در رو بست ، نفس عمیقی کشید

کوک: قضیه این عکسا چیه ؟ چه عکسایی؟ وقتی نبودم چه اتفاقی افتاده ؟

به سمت تخت رفت و روش نشست ، فکرش اونقدر مشغول بود که متوجه نشد تهیونگ وارد اتاق شد

ته: جونگکوک

با صداش به خودش اومد

کوک: جانم

با دیدن قیافه آشفته تهیونگ لبش رو گزید ، به تاج تخت تکیه داد و چند بار روی شکمش زد

کوک: بیا اینجا

تهیونگ به سمتش رفت ، کفش هاش رو در آورد و روی بدن نرمش دراز کشید

سرش رو روی شکم نرمش گذاشت و چشماش رو بست ، دست تهیونگ که وارد موهای نرمش شد باعث شد مثل یه پاپی سرش رو تکون بده

جونگکوک خنده ریزی کرد و با خودش زمزمه کرد

کوک: اون وقت به من میگه توله

SLAVE OR HUSBAND [Vkook]Where stories live. Discover now