24

2.8K 245 4
                                    

توی حیاط عمارت نزدیک آلاچیق روی چمن ها دراز کشیده بود و با گوکی بازی می کرد

امروز روز تولدش بود ، لبخند تلخی با یاد آوری مناسبت این روز زد

کوک: می‌دونی همین که بدونم چند سالمه کافی گوکی

گوکی که متوجه غمگینی صاحبش شده بود خودش رو به جونگکوک نزدیک کرد و بینی کوچولوش رو به بینی صاحبش کشید

کوک: کیوت

گوکی کارش رو چند بار تکرار کرد و عقب کشید ، از روی سینه جونگکوک پایین پرید تا کمی این طرف و اون طرف بره

ته: جونگکوک

با صدای تهیونگ روی چمن ها نشست و به سمتش برگشت

کوک: بله ؟

ته: بلند شو آماده شو باید بریم جایی

کوک: اوکی ، میشه گوکی رو هم ببریم؟

ته: اوهوم

لبخند خرگوشی که مختص به خودش بود رو زد ، با برداشتن گوکی از روی زمین بلند شد

بوسه ای به گونه تهیونگ زد و به سمت ساختمون عمارت حرکت کرد و تهیونگ هم‌ پشت سرش راه افتاد......






پایین راه پله ها ایستاد و منتظر بود شد تا جونگکوک بیاد پایین

کوک: من امادم

نگاهش رو به فرشته ای که از پله ها پایین می اومد داد ، تو اون لباس سفید و صورتی واقعا کیوت شده بود

لبخند با دیدن همسرش روز لب هاش اومد ، جونگکوک جلوش ایستاد و تهیونگ تا چند دقیقه همین طور نگاهش می کرد

ته: خیلی کیوت شدی بانی

جونگکوک خنده ای کرد و ممنونی زمزمه کرد

ته: پس خرگوشت کو ؟

کوک: پشیمون شدم بیارمش

ته: اوکی بریم بانی

دست جونگکوک رو توی دست خودش قفل کرد و به سمت پارکینگ رفت

با دیدن یه پارکینگ بزرگ و پر از ماشین به سختی سعی کرد جلوی خودش رو برای تعجب کردن بگیره

( ده آخه لامصب چه خبرتههههههه)

ته: وقتی رانندگی یاد بگیری می تونی سوار همشون بشی

کوک: اوه واقعا ؟

ته: اوهوم تو‌ همسر منی ، هر چی من دارم برای تو هم هست

با گفتن این حرف دل جونگکوک ضعف رفت

( درست روانی اما خب از اون طرف یه جنتلمن واقعی هستی )

اما از اون جمله عبارت ( تو‌ همسر منی ) بیشتر برای جونگکوک شیرین بود تا بقیه جمله

( یعنی باید در قلبمو برات باز کنم ؟ )

SLAVE OR HUSBAND [Vkook]Where stories live. Discover now