توی حیاط عمارت نزدیک آلاچیق روی چمن ها دراز کشیده بود و با گوکی بازی می کرد
امروز روز تولدش بود ، لبخند تلخی با یاد آوری مناسبت این روز زد
کوک: میدونی همین که بدونم چند سالمه کافی گوکی
گوکی که متوجه غمگینی صاحبش شده بود خودش رو به جونگکوک نزدیک کرد و بینی کوچولوش رو به بینی صاحبش کشید
کوک: کیوت
گوکی کارش رو چند بار تکرار کرد و عقب کشید ، از روی سینه جونگکوک پایین پرید تا کمی این طرف و اون طرف بره
ته: جونگکوک
با صدای تهیونگ روی چمن ها نشست و به سمتش برگشت
کوک: بله ؟
ته: بلند شو آماده شو باید بریم جایی
کوک: اوکی ، میشه گوکی رو هم ببریم؟
ته: اوهوم
لبخند خرگوشی که مختص به خودش بود رو زد ، با برداشتن گوکی از روی زمین بلند شد
بوسه ای به گونه تهیونگ زد و به سمت ساختمون عمارت حرکت کرد و تهیونگ هم پشت سرش راه افتاد......


پایین راه پله ها ایستاد و منتظر بود شد تا جونگکوک بیاد پایین
کوک: من امادم
نگاهش رو به فرشته ای که از پله ها پایین می اومد داد ، تو اون لباس سفید و صورتی واقعا کیوت شده بود
لبخند با دیدن همسرش روز لب هاش اومد ، جونگکوک جلوش ایستاد و تهیونگ تا چند دقیقه همین طور نگاهش می کرد
ته: خیلی کیوت شدی بانی
جونگکوک خنده ای کرد و ممنونی زمزمه کرد
ته: پس خرگوشت کو ؟
کوک: پشیمون شدم بیارمش
ته: اوکی بریم بانی
دست جونگکوک رو توی دست خودش قفل کرد و به سمت پارکینگ رفت
با دیدن یه پارکینگ بزرگ و پر از ماشین به سختی سعی کرد جلوی خودش رو برای تعجب کردن بگیره
( ده آخه لامصب چه خبرتههههههه)
ته: وقتی رانندگی یاد بگیری می تونی سوار همشون بشی
کوک: اوه واقعا ؟
ته: اوهوم تو همسر منی ، هر چی من دارم برای تو هم هست
با گفتن این حرف دل جونگکوک ضعف رفت
( درست روانی اما خب از اون طرف یه جنتلمن واقعی هستی )
اما از اون جمله عبارت ( تو همسر منی ) بیشتر برای جونگکوک شیرین بود تا بقیه جمله
( یعنی باید در قلبمو برات باز کنم ؟ )
YOU ARE READING
SLAVE OR HUSBAND [Vkook]
短篇故事نام: برده یا همسر 💫 کیم تهیونگ ؟! یه مافیای بی رحم و فوق العاده ثروتمند جئون جونگکوک ؟! پسری که کسی بهش اهمیت نمیده و پدرش اون رو به بردگی به یه بار فروخته چی میشه اگه جونگکوک توسط تهیونگ خریده بشه ؟ چی میشه اگه تو همون نگاه اول تهیونگ رو عاشق خو...