8

3.1K 282 12
                                    

شب گذشته شب خوبی نبود به هیچ‌وجه ، نه برای ارباب عمارت و نه الهه عمارت

مکالمه های کوتاهی که داشتن خوب پیش نرفته بود و الان باعث سکوتشون سر میز صبحانه بود

الهه عمارت تصمیم گرفته بود سکوت کنه تا وی رو عصبانی نکنه

الهه عمارت؟!! لقبی بود که خدمه و بادیگارد ها به جونگکوک داده بودن

بعد از خوردن صبحانه اشون جونگکوک آروم از سرجاش بلند شد تا بره یکم عمارت رو بگرده

ته: وایسا

با صدای خشک وی سر جاش ایستاد ، وی از روی صندلیش بلند شد و به سمت معشوقه اش رفت

چونه ظریف معشوقه اش رو گرفت و سرش رو بالا آورد ، سرش رو جلو برد

لباش رو روی لبای نازک و صورتی الهه اش گذاشت و آروم لبای شیرین الهه رو بین لباش گرفت

چشماش رو بست و لبای شیرین الهه اش رو بوسید و مکی از لبای شیرینش گرفت

لبای معشوقه اش رو با صدای آرومی ول کرد ، دستش رو از چونه الهه به کمر باریکش منتقل کرد و بدن گرمش رو به خودش چسبوند

سرش رو داخل گردن الهه فرو کرد بوسه ای از گلوش گرفت ، سیب گلوی کوچیکش رو مکید و بالاخره ولش کرد

ته: مراقب خودت باش

کتش رو برداشت و از الهه اش دور شد اما زمزمه ای که از معشوقه اش شنید باعث شد خنده بی صدایی بکنه

کوک: بری که دیگه بر نگردی، مرتیکه نکبت

چشم غره ای به تهیونگ رفت ، بعد از اینکه لیموزین وی از عمارت خارج شد و در های عمارت بسته شد از سالن عمارت بیرون رفت

دستاش رو توی جیب های هودی آبیش فرو کرد و رفت توی حیاط که چه عرض کنم باغ رفت

توی اون باغ بزرگ در از بادیگارد های قد بلند با هیکل های ورزیده و سیاه پوش بود

همشون به اسلحه ، چاقو ، شوکر و بیسیم مجهز بودن و گوشی هایی که توی گوششون بود ارتباطشون با هم رو راحت تر می کرد

همون طور که بین درختا قدم میزد نگاهش رو به دیوار های عمارت داد

کوک: ده آخه لامصب مگه اژدها نگه می‌داری توی این عمارتتتت

ته: نوچ یه الهه سرکش نگه میدارم

یا شنیدن صدای وی توی جاش پرید و با اخم به سمت وی برگشت

کوک: می میری خبر مرگت خبر بدی اومدییی؟؟؟

اخمای وی تو هم رفت و با چند قدم بلند به الهه اش رسید که باعث شد پسرک دست پاچه بشه

ته: یکم این زبونت رو کوتاه کن تا.....

مکثی کرد

کوک: تا چی ؟ مثلا چکار می خوای بکنی ؟

SLAVE OR HUSBAND [Vkook]Where stories live. Discover now