بوسه ای که شروع کرده بودن بعد از دو سال اونقدر بهشون می چسبید که دلشون نمی خواست از هم جدا بشن

اما متاسفانه در نهایت با کم آوردن نفس و به خس خس افتادن ریه ها شون مجبور شدن از هم جدا بشن و لب هاشون رو با صدای دلچسبی از هم جدا کنن

چشمای قهوه ای و پر از غمش رو به چشمای مشکی و دلتنگ همسرش دوخت

جونگکوک لبخند کوچیکی زد و با دست های اشک های مردش رو به آرومی پاک کرد و صورتش رو قاب گرفت

چهره مردونه اش از قبل پخته تر شده بود و حتی از قبل هم خوشتیپ تر شده بود

تهیونگ با حس دستای نرم و ظریف همسرش سرش رو کج کرد و بوسه ای به کف دست همسرش زد

ته: دلم خیلی برات تنگ شده بود آفرودیت من

کوک: من دلم برات تنگ شده بود آرٍس من

با شنیدن لقب جدیدش خنده آرومی بعد از دوسال ما آرومی و آشفتگی کرد

جونگکوک با لبخند به صدای خنده بم مردش گوش میداد ، صدای مردش خیلی بم تر از گذشته شده بود

جونگکوک ازش جدا شد تا کنش رو در بیاره و اون موقع بود که تهیونگ شروع به برانداز کردنش کرد

بدن تتو شده اش ، شرتک کوتاهش که رونای تپلش رو به خوبی به نمایش میزاشت

پیراهن اور سایزش که باعث شده بود شونه تتو شدش بیرون بیوفته

افرودیتش تمام زیباش رو براش به نمایش گذاشت بود ، از اون طرف هم جونگکوک مردش رو توی اون کت و شلوار مشکی و مات بر انداز می کرد.......

تهیونگ کتش رو در آورد و روی تکیه صندلیش آویزون کرد و جونگکوک هم رو به روش نشست

به میز ساده و قشنگی که همسرش چیده بود نگاه کرد و لبخند از ته دلی زد



واقعا ساده و قشنگ بود ، برای شام جونگکوک استیک کباب کرده بود

در سکوت مشغول غذا خوردن شدن ، سکوتی که داشتن واقعا لذت بخش بود چون منبعش آرامش بود

بعد از دو سال دوباره داشتن سر یه میز غذا می خوردن اونم درشت رو به روی هم و هر دو لبخند کوچیک و دل نشینی روی لب هاشون داشتن ......

بعد از خوردن شام جونگکوک کمی داخل رو مرتب کرد و در آخر با دوتا ماگ قهوه وارد فضای پشتی ویلا شد



ماگ ها رو روی میز چوبی گذاشت ، خواست روی صندلی کناری بشینه که دستش کشیده شد و تو بغل تهیونگ افتاد

تهیونگ پاهاش رو از هم فاصله داد و جونگکوک با خنده بین پاهاش نشست

تهیونگ دستش رو دور شکم نرم و پنبه ای همسرش حلقه کرد و شروع به گذاشتن بوسه های خیس روی شونه لخت و تتو شده اش کرد

جونگکوک آروم توی بغلش نشسته بود اجازه میداد تا تهیونگ رفع دلتنگی کنه هر چمن می دونست دلتنگی این دوستا هیچ جوره جبران نمیشه

تهیونگ لحظه ای بوسه هاش رو متوقف کرد

ته: برام‌ حرف بزن آفرودیت من دلم برای صدات تنگ شده

کوک: چی برات بگم ؟

ته: هر چی ، بگو توی این دوسال چکار کردی ؟

کوک: یک هفته اول رو درگیر احساساتم بودم ، با خودم کنار اومدم و شروع به تغییر کردن کردم
اول دفاع شخصی یاد گرفت ، بعد کار با انواع اسلحه و بعدش هم دوره افتادم تتو کار هایی که تتو هامو زده بودن برای تمرین میکشتم

ته: اوه حسابی خطرناک شدی آفرودیت من

کوک:. اوهوم

ته: اگه دفاع شخصی کار کردی چرا اینجا هنوز اینقدر نرمه

و همزمان با حرفش فشار کوچیکی به شکم نرمش داد که باعث خنده جونگکوک شد

کوک: مربیم گفت بخاطر شرایط بدنی که دارم

ته: هووممم

و دوباره بوسه های خیسش رو ادامه داد

کوک: تهیونگ به هوسوک قول داده بودم تور از تاریکی داری توش غرق میشی نجات بدم، بهش قول داده بودم تا از منجلاب گذشته ات بیرونت بکشم ، بهشفته بودم رسم عاشقی کردن یادت میدم

نفس عمیقی کشید و ادامه داد

کوک: اما نمی‌دونستم خودم هم عاشقت میشم

ته: پشیمونی ؟

کوک: به هیچ وجه

جونگکوک بلند شد و رو به تهیونگ دوتا پاش رو دو طرف تهیونگ گذاشت و روی پاهاش نشست

بوسه خیسی به لبای مردش زد که دستای تهیونگ دور کمرش پیچیده شد

جونگکوک پیشونیش رو به پیشونی تهیونگ چسبوند و نفسش رو روی صورت تهیونگ حالی کرد و چشماش رو بست

کوک: دنبالت خیلی تاریکه نه؟

ته: خیلی آفرودیت من ..... خیلی

جونگکوک: من می خوام الهه این تاریکی باشم تهیونگ ، می خوام تو پادشاهش باشی و من الهه اش
می خوام کنار تو باشم

مکثی کرد و ادامه داد

کوک: می خوام توی این تاریک باهات غرق بشم

پیشونیش رو برداشت و چشمای مشکیش رو به چشماش قهوه ای تهیونگ دوخت

کوک: دوست دارم آرٍس من .......

خب خب سیلام خوشگلای من 😊

خوبین خوشین سلامتین ♥️

چه خبرا ؟

برید عر بزنید 😂

خب سخنی نیست ووت و کامنت و معرفی به دیگران یادتون نره ♥️

فعلا بای لاولیا 😘♥️👋

SLAVE OR HUSBAND [Vkook]Where stories live. Discover now