سوالی بود که هنگام نشستن توی ماشین از خودش پرسید و با بستن در ماشین دنبال خوابش گشت



تهیونگ از در پارکینگ خارج شد و همزمان باهاش سه ماشین برای اسکورتش از پارکینگ خارج شدن

کوک: کجا میریم ؟

ته: می ریم هدیه تولدت رو بهت بدم

کوک: تو از کجا می دونی امروز تولدمه ؟

ته: خودت چی فکر می کنی

جونگکوک چشم غره ای بهش رفت و روش رو به طرف پنجره گردوند

( امیدوارم هدیه ی امروزم باعث بشه در اون قلب کوچولوت رو برام باز کنی آفرودیت من )......

بعد از حدود نیم ساعت رانندگی جلوی یه کافه نگه داشت

ته: جونگکوک

جونگکوک سرش رو به طرف تهیونگ برگردوند ، تهیونگ خودش رو جلو کشید و دستاش رو دو طرف صورت سفید و کیوت همسرش گذاشت

لباش رو روی لبای نازک و قرمز جونگکوک گذاشت و چشماش رو بست

عمیق و آروم لبای همسرش رو می بوسید ، جونگکوک دستاش رو روی مچ های تهیونگ گذاشت

سرش رو کج کرد و چشماش رو بست تا تهیونگ راحتتر ببوستش و خودش تا جایی که بلد بود با تهیونگ همراهی می کرد

لباشون رو با صدای دلنشینی از هم جدا کرد و تو چشمای مشکی همسرش نگاه کرد

چشماش رو بوسید و در آخر با یه بوسه آروم روی پیشونیش ازش جدا شد

ته: طبقه بالا آخرین میزی کنار پنجره ، کادوت اونجاست آفرودیت من

کوک: تو نمیای ؟

نمی دونست این لحن گرفته اش برای چیه فقط میدونست دوست داره تهیونگ هم باهاش بیاد

ته: نه عزیزم بهتر تنهایی بری سراغ کادوت

کوک: باشه

لحن ناراحت و گرفته خودش رو درک نمی کرد ، در رو باز کرد تا پیاده بشه اما قبل از اینکه از ماشین بیرون بره به سمتش تهیونگ خم شد

بوسه سریعی روی لب هاش زد و سریع از ماشین پیاده شد و در رو بست

لبخند ملیحی روی لب هاش اومده و با نوک انگشت لب های خودش رو لمس کرد

( هر چقدرم کوتاه اما اولین بوسه ای بود که خودت پیش قدم شدی الهه من ).....

وارد کافه شد ، فضای کافه واقعا آرامبخش و زیبا بود
با صورتی گرفته به سمت پله های کافه رفت و از شوم بالا رفت

ردیف میز های کنار پنجره رو دنبال کرد و به آخرین میز رسید ، پشت میز دونفره نشسته بودن

کمی قیافه اون دو نفر رو آنالیز کرد ، با بهت دستش رو روی دهنش گذاشت و چشمای درشتش درشت تر شدن

با قدم های لرزون به سمتشون رفت ، وقتی به میز رسید نامجون و جین متوجه شدن

بلافاصله از پشت میز بلند شدن و جونگکوک رو توی آغوشش شون گم کردن ......

پشت میز نشستن همون لحظه پیامکی برای جونگکوک اومد

( آزادی که بری آفرودیت من ، هر موقع خواستی بدون اینکه منو ببینی طلاق میگیریم ، من دیگه نمی خوام یه عاشق خودخواه باشم ، اما بدون اگه برگردی پیشم تمام دنیام رو به پاهات میریزم )

اشکاش روی صورتش راه پیدا کردن ، اون واقعا یه روانی بود

نمی خواست ، نمی خواست حالا که تهیونگ قبول کرده عوض بشه از پیشش بره

اون قول داده بود ، قول داده بود تهیونگ رو از تاریکی که برای خودش ساخته بیرون بکشه

جین نگران از حالت جونگکوک کنارش نشست و اونو توی آغوشش کشید

جین: عزیزم چی شده ؟

نامجون: حتما اون عوضی خیلی اذیتت کرده نگران نباش....

کوک: حق... هق هق..... نداری ....‌.هق...بهش بگی....هق هق عوضی

میون هق هق های گفت و سریع از روی صندلی بلند شد ، باید پیش تهیونگ می موند

باید بهش می گفت که می خواد تغییرش بده ، باید همه چی رو می گفت

باید بهش می گفت که می خواد در قلبش رو براش باز کنه :)....

بعد از رفتن جونگکوک ، جین و نامجون سرشون رو بین دست هاشون گرفتن

جین: اگه سریعتر جونگکوک رو نبریم پیش پدرت اون حکم قتله مون رو میده

نامجون: ما نمی تونیم بی گدار به آب بزنیم ، تهیونگ یه روانی به تمام معناست اگه بفهمه می خوام معشوق رو ازش بگیریم ما رو زنده زنده می سوزونه

جین: یعنی جونگکوک هم از ترسش از اینجا رفت ؟

نامجون: نمی‌دونم جین واقعا نمیدونم........



خب خب سیلام خوشگلای من 😊

خوبین خوشین سلامتین ♥️

می دونم پشماتون ریخته از کار تهیونگ 🤣

خب سخنی نیست ووت و کامنت و معرفی به دیگران یادتون نره ♥️

فعلا بای لاولیا 😘♥️👋

SLAVE OR HUSBAND [Vkook]Where stories live. Discover now