After story

3.5K 440 42
                                    

جونگ سوک: پسرا! ایشون دوست آپا، عمو سوعه! بهش سلام کنید!

دو پسر بچه با تعجب به مرد خوش چهره ای که با لبخند مهربونی بهشون نگاه میکرد و رایحه ی تلخ قهوش گویای آلفا بودنش بود نگاه کردن! پسر بزرگتر کمی جلو اومد با لبخند خاص خودش دستش رو جلو اورد و گفت: سلام آلفا، من جونگ کی هستم! از دیدنتون خوشبختم!

آلفا دست پسر رو گرفت و گفت: منم از دیدنت خوشبختم آلفای جوان! آخرین باری که دیدمت پنج سالت بود، زمان زود گذشته یا تو زود بزرگ شدی؟

جونگ کی در جواب تنها لبخند مفتخری زد! نگاهش رو به پشت سرش داد و به برادر کوچکش اشاره کرد جلو بیاد!

برادر کوچک تر که پشت پای پدرش پنهان شده بود، کمی خودش رو جلو کشید و با خجالت از برادرش تقلید کرد: س..سلام، آلفا!

با نوازش شدن موهاش توسط پدرش با بالا و چهره گرم پدرش نگاه کرد و با اعتماد بنفسی که از رایحه آتش پدرش میگرفت کمی بیشتر خودش رو در دید قرار داد!

آلفایی که دوست پدرش معرفی شده بود روی یک زانو جلوی پاش نشست و گفت: نمیخوای اسمت رو بهم بگی؟

پسر بچه که تازه به یاد اورده بود یادش رفته خودش رو معرفی کنه، با گونه های سرخ جواب داد: من.. جئون جونگ کوکم!

سو لبخندی زد و گفت: الان باید ده سالت باشه، درسته؟ چه آلفای برازنده ای!

جونگ کوک که حالا بیشتر از قبل خجالت کشیده بود سرش رو پایین انداخت

سو دستی به سر پسر بچه کشید و از روی زمین بلند شد و با گرمی دوست صمیمیش و پسر هاش رو به خونه دعوت کرد!

جونگ سوک همراه با دو پسرش وارد خونه دوست صمیمیش شد!

جونگ کوک با ورود به خونه، زنی رو دید که بلندای موهای سفید و حالت دارش تا زیر کمرش میرسید و درحالی که روی مبلمان توسی رنگ نشسته بود پسر بچه خوردسالی رو روی پاهاش نشونده بود و به دختر بچه بزرگ تری که درحال دویدن بود، میگفتم مراقب باشه نخوره زمین!

جونگ سوک: وینا!

زن با لبخند ذوق زده ای برگشت و به مرد دم در نگاه کرد: جونگ سوکا!

جونگ کوک تونسته بود چهره زن رو ببینه درون خودش اون رو با مادرش مقایسه کرد و در نهایت به این نتیجه رسید که "اونم مثل مامانم خوشگله.. ولی.. مامان لبخند نداره به خاطر همین اون خوشگل تره!"

همراه با پسر بچه توی آغوشش از جا بلند شد و سمتشون اومد و جونگ سوک رو بغل کرد: سو! چرا بهم نگفتی جونگ سوک داره میاد؟

full moonWhere stories live. Discover now