Part 29

7.7K 1K 150
                                    

(ته)

رو به روی آیینه ایستادم و به شکمم نگاه کردم، شکمم خیلی جلو نیومده اما همین یکم هم یه تنه تِر زده به کل ظاهرم، به جز اون لباس هام دیگه اندازم نیستن و مجبورم لباس های گشادم رو بپوشم

نفسم رو با صدا بیرون دادم و ناخواسته باعث جلب توجه جونگ کوک شدم!

کوک: چی شده؟

با ناراحتی گفتم: به نظرت چاق شدم؟

جونگ کوک با لبخند جواب داد: نه! کیوت شدی

پوکر نگاهش کردم و گفتم: ممنون واقعا! من از قیافه افتادم بعد تو بهم میگی کیوت شدی؟

لبخندی زد و همون طور که به شکمم خیره بود گفت: امروز بریم خرید!

نمیدونم این چند وقته چه مرگم شده اما یه دفعه بغض کردم و لوس گفتم: دیدی گفتم؟ چاق شدم! حتی دیگه لباس هامم اندازم نیستن

جونگ کوک امد سمتم و از پشت بغلم کرد، سرش رو گذاشت رو شونم و با دستش شکمم رو نوازش کرد.

کوک: تو بارداری عشقم، دوتا توله عزیزمون دارن تو شکمت رشد میکنن و به نظر من تو این شکلی خیلی خوشگل شدی حتی زیبا تر از الهه ماه!

اون دوباره بهم گفت عشقم؟ جدا گفت عشقم یا توهم زدم؟!

با لکنت گفتم: چ..چی گفتی؟

کوک: گفتم بارداری بهت میاد

ته: قبلش

گردنم رو بوسید و نیشخندی زد و گفت: چی گفتم؟ اومم نمیدونم.. یادم نمیاد

با لحن طلبکاری گفتم: همین الان گفتی چطوری یادت نمیاد؟

تک خنده ای زد و گفت: برو آماده شو بریم خرید من بیرون منتظرتم

ته: ها؟

چرا دوباره بهم نگفت؟ یعنی اشتباه از دهنش در رفته بود؟ اصلا حالم خیلی گرفته شد! آماده شدم و از اتاق رفتم بیرون که دیدم دم راه پله وایساده و داره به پله ها نگاه میکنه

ته: چی شده؟

کوک دست از خیره بودن به پله ها کشید و به من نگاه کرد، لبخندی زد و گفت: هیچی؛ آماده ای؟

ته: اوهوم

امد سمتم و یه دفعه براید استایل بلندم کرد: عه نکن میوفتم!

همونطور که از پله ها میبردم پایین گفت: نترس هیچ وقت ولت نمیکنم

از پله ها که امدیم پایین بازهم نزاشتم زمین. از عمارت رفتیم بیرون.. زیر نگاه های افراد پک که بیشترشون با لبخند نگاهمون میکردن از خجالت آب شدم!

full moonWhere stories live. Discover now