Part 34

6.5K 1K 296
                                    

ته: مجبوری بری؟

جونگ کوک همون طور که لبه ی پتو رو کنار میزد تا بخوابه گفت: فکر کنم در موردش حرف زدیم

ته: ما حرف نزدیم تو حرف زدی! واقعا باورم نمیشه تو این وضعیت میخوای ولم کنی بری شکار! هرچی نباشه تو قرن بیست و یکیم و الان یه چیزی هست به اسم سوپر مارکت

کوک: به خاطر غذا نیست که میریم ته! این یه رسمه که توی ماه های آخر پاییز به شکار بریم! فقط من نیستم که، از همه پک ها میان!

ته: خب.. پس منم با خودت ببر

جونگ کوک دو طرف سر تهیونگ رو توی دستاش گرفت و همون طور که گونه هاش رو محکم میبوسید گفت: اگه هر کدوم از آلفا ها بخوان جفتشون رو با خودشون بیارن که کل پک ها خالی میشن تو جنگل!

تهیونگ پرخاش کرد: جفت همه آلفا ها باردارن؟

کوک: باردار بودنت هم یکی دیگه از دلایلیه که میگم نه!

تهیونگ که دید پرخاش کردن و غر زدن فایده ای نداره سعی کرد از در قلبش راضیش کنه: آلفااا! لطفااااا

جونگ کوک صراحتا گفت: عشقم، نظرم عوض نمیشه پس بگیر بخواب!

تهیونگ مظلوم گفت: من تنهایی چیکار کنم؟

کوک: تنها نیستی بیبی! بکهیون و جین و ماما و خیلی های دیگه هستن!

ته با عصبانیت گفت: من به تو نیاز دارم، بفهم!!!

جونگ کوک قاطعانه جواب داد: نه! حالا بیا بخوابیم! فردا دارم میرم، میخوای خسته باشم؟

تهیونگ با حرص دراز کشید و غرید: یه دنده!!

جونگ کوک اما امگا رو توی بغلش کشید و چشمهاش رو بوسید.

امگا با ناراحتی گفت: فردا صبح میری؟

کوک: قبل از طلوع آفتاب راه میوفتیم

ته: اما اون موقع که من خوابم!

آلفا آروم و کوتاه خندید و گفت: حتی تو خواب هم میتونم ببوسمت

ته:  دلم برات تنگ میشه!

کوک: فقط چند روزه بیبی من

تهیونگ حرفی نزد و فقط خودش رو توی بغلم جونگ کوک حل کرد و چند دقیقه بعد خوابش برد


از صبح که بیدار شده بود کسل بود. دو روزه که جونگ کوک رفته و به گفته خود تهیونگ اصلا براش مهم نیست، در حالی که حقیقت اینه این دو روز براش مثل دو قرن گذشته!

full moonWhere stories live. Discover now