Part 7

10.1K 1.4K 289
                                    

(جونگ کوک)

لبخندی زدم و گفتم: میخواستم امروز خودم بهت خبر بدم که برادرت رو اوردم اینجا و بگم دیگه میتونی از اتاق بیای بیرون. اما با حرکت خاصی که زدی نظرم رو به کل عوض کردی...

یکی از ابروهاش پرید بالا و چشم هاش رو ریز کرد و منتظر ادامه حرفم موند. منم محلش ندادم فقط براید استایل بلندش کردم و به سمت اتاقم بردم: هی هی بزارم زمین...باتوعم..وحشی غارنشین...بزارم زمییییین

کوک: چقدر جیغ میزنی خب یه لحظه ساکت باش!

وارد اتاق شدم و امگام رو گذاشتم رو مبل و رفتم سمت کمدم (البته کمد که چه عرض کنم اتاقیه برای خودش😅)

یه لباس پیرهن سفید و شلوار مشکی و یه جفت کفش سفید برداشتم و امدم بیرون و گرفتم جلوش که سوالی نگاهم کرد.


کوک: بپوش باید بریم بیرون


ته: چی؟! با خودت چه فکری کردی؟ چرا باید هر کاری میگی رو انجام بدم؟


همونطور که به سمت سرویس اتاق میرفتم با لحن آلفاییم گفتم گفتم: زود بپوش وگرنه خودم میام و میکنم تنت.

وقتی برگشتم دیدم که لباس ها رو پوشیده و اخمهاش رو تو هم کشیده. اون لباس براش یکم بزرگ بود، بلندیش تا کمی پایین تر از باسنش میرسید و از دست هاش فقط انگشت های باریک و کشیدش معلوم بود. کیووووت


رفتم سمتش و گفتم: دستت رو بده.


فقط تعجب نگاهم کرد، پس خودم دستش رو گرفتم و آروم کشیدم سمت در اتاق چند باری سعی کرد دستش رو از دست بیرون بکشه و چند تا فوخش هم بارم کرد اما برام اهمیتی نداشت. همه پایین پله ها جوری به نظر میرسیدن که انگار منتظرن یا من تهیونگ رو بکشم یا تهیونگ منو.


کوک: چرا وایسادید؟ برید صبحانه بخورید.


ماما لبخندی زد و گفت: خوش بگذره


لبخندی تحویلش دادم و از عمارت بیرون زدیم. همه گرگینه های پک متعجب و ترسیده بهمون نگاه میکردن. درک نمیکردم چرا. یه نگاه به ته کردم که یه اخم کیوت رو پیشونیش بود. از این کیوت ترسیدن؟

 از این کیوت ترسیدن؟

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
full moonWhere stories live. Discover now