Part 5

10.4K 1.6K 215
                                    

چند ساعتی میشد که تهیونگ خواب بود. و ماما از تائه ری که یه بتای زن و نَوِی دختریش بود خواست بره و برای امگایی که طبقه بالا خواب بود تب بُر بخره. خودش هم به آشپزخونه رفت و با کمک خانم بائه و چند تا خدمتکار جوون دیگه مشغول دیدن تدارکات برای امگاها و بتاهایی بودن که برای تبریک به خاطر لونای جدید میومدن.

بعد از امدن تائه ری، از بکهیون و تائه ری خواست برن و برای امدن مهمون ها آماده بشن .جیسو هم که صبح رفته بود دانشگاه. خودش هم رفت تو اتاق مشترک آلفای پک و لونای جدید پک. از لای در نگاه کرد و امگا رو خواب روی تخت دید. لبخندی زد و رفت داخل.

تب امگا بالا بود و داشت زیر لب هذیون میگفت: سئون وو...سئون وو...سئونی

بتای پیرزن نگاه پر اندوهی به همسر نَوَش کرد که اسم برادرش رو صدا میزد و آروم اشک میریخت. اشک های اون امگای زیبا قلب بتای پیر رو میرنجوند. تب بُر رو به امگا داد و کمی موهای زیباش رو نوازش کرد که صدای در امد سرش رو به سمت در چرخوند و جفتِ نوِیه دیگش چانیول، بکهیون رو دید.

بکهیون: ماما مهمون ها اومدن

بکهیون با تعجب ادامه داد: ماما گریه میکنی؟

ماما دست برد و اشک هایی که نفهمیده بود کی سرازیر شدن رو پاک کرد. بکهیون جلو امد و کنار ماما گوشه تخت نشست: چرا گریه میکردی ماما؟

ماما لبخنده تلخی زد و نگاهش رو از بکهیون به تهیونگ داد: فقط دلم برای این بچه میسوزه. تو روزی که قرار بود به خاطر ماه کامل 18 سالگیش خوشحال باشه خانوادش رو از دست داد و با آلفاش ملاقات کرد. اون آلفای بیشعورش هم که بدون اجازه مارکش کرده و برادر کوچک ترش رو ازش دور کرده و این بچه رو دلتنگ و نگران درحالی که داره تو تب میسوزه تو اتاق حبس کرده. آهههه "جونگ سوک"، ای کاش اینجا بودی و گوش پسرت رو می پیچوندی تا با جفتش درست رفتار کنه.

نگاهش رو از تهیونگ گرفته و به بکهیون داد که از چشم هاش مثل آبشار اشک میریخت: آی گو، پسرم تو چرا گریه میکنی؟

بکهیون همونطور که با آستینش اشک هاش رو پاک میکرد دماغش رو کیوت بالا کشید و گفت: خب اینجوری که گفتی یهو گریم گرفت. من هنوز ماه کامل 18 سالگیم رو یادم. انقدر خوشحال بودم که تو پوست خودم نمی گنجیدم.

ماما لبخند مهربونی به بکهیون زد و گفت: آی گو حالا گریه نکن . پسرک من باید جلوی بقیه امگا ها و بتا های پک خوشگل باشه.

کمی بعد که گریه بکهیون بند امد. از اتاق بیرون رفتن. از پله ها که پایین امدن امگا ها و بتا ها از پیر تا جوون به نشانه احترام بلند شدن که ماما با یه لبخند رو لبش بهشون گفت بشینن.

full moonOn viuen les histories. Descobreix ara