Part 20

8K 1.1K 185
                                    

دو ساعتی از بیهوش شدن جونگ کوک میگذشت. دکتر پک اون رو معاینه کرده بود و گفته بود به خاطر گرسنگی و مصرف زیاد الکل و دخانیاته و چیز مهمی نیست.

کاری که سوجین کرد، همه رو شوکه کرده بود. خانم بائه میخواست دست دختر هاش رو بگیره و پک رو ترک کنن اما ماما و بقیه جلوشون رو گرفتن و گفتن "سوجین اشتباهش رو قبول کرده و هیچ نیازی به رفتنشون نیست."

جو متشنج خونه حتی روی یونگ هه هم اثر گذاشته بود و اون هم از همیشه ساکت تر و کسل تر بود! از وقتی جونگ کوک بیهوش شده بود تو اتاق تو بغلش مونده بود و حتی گریه هم نمیکرد.

بقیه توی پذیرایی نشسته بودن و هیچ کسی چیزی نمیگفت و سکوت خفه کننده ای به جمع حکم فرما بود. ماما اولین شکننده سکوت شد: یعنی تهیونگم و سئون وو الان کجان؟

تائه ری: نگران نباش ماما، اون قویه از پس خودش بر میاد.


بقیه هم باهاش موافقت کردن.

ماما رو به یونگی پرسید: اِما در مورد این قضایا میدونه؟

یونگی: راستش ما فکر کردیم بهش نگیم اما از ما بشنوه بهتره، پس همین چند دقیقه پیش هوسوک بهش خبر داد.

ماما: خب؟

هوسوک: گفت به محض این که بتونه میاد.

ماما: خوبه

یونگ هه از بالا ی پله ها داد زد: ماما...بابام بیدار شد!

ماما ، یونگی ، هوسوک و نامجون و جین به سرعت از جا بلند شدن!

جونگ کوک سرش رو زیر پتو پنهان کرده بود و تو خودش جمع شده بود.

ماما کنار تختش نشست و دستش رو نوازش وار پشت کمر نوش کشید.

ماما نگران گفت: خوبی پسرم؟

کوک با صدایی خفه و آروم جواب داد: نه...خوب نیستم.. من یه احمق واقعیم که با حماقتش جفتش رو فراری داده و حالا حتی نمیدونم اون کجاست.

یونگی: خب احمق جان الان اینجوری میتونی جفتت رو پیدا کنی؟ فکر نمیکنم زیر پتو باشه ها!

جین: به جای زانو غم بغل گرفتن پاشو و سعی کن پیداش کنی...

نامجون: درسته ما هم کمکت میکنیم

کوک یه دفعه پتو رو از روی سرش پایین کشید و گفت: آخه کجا رو بگردم؟ اونا که فامیلی ندارن بخوان برن پیششون... پدر مادرش هم که مردن.. کجا رو دارن برن؟

full moonWhere stories live. Discover now