Part 18

8.1K 1.1K 165
                                    

(ته)

با درد شدیدی تو شکم و کمرم چشم هام رو باز کردم. یکم طول کشید تا لود بشم و اتفاقات دیشب رو یادم بیاد. من چیکار کرد؟ امگای احمق؛ عقلت رو از دست دادی؟ شدید گرگش با تو جفت باشه و تو بخوای باهاش بخوابی ولی این بدن لعنتیه منه!.. حالا چجوری تو چشم هاش نگاه کنم؟..

همینطور داشتم توی ذهنم راه های خودکشی رو از نظر میگذروندم که جونگ کوک با یه حوله که فقط پایین تنش رو پوشونده بود، از حمام امد بیرون.

کوک: بیدار شدی؟

سعی کردم باهاش چشم تو چشم نشم اما نشد؛ چون یه دفعه امد جلوی صورتم و پیشونیش رو تکیه داد به پیشونیم! داره چیکار میکنه؟

کوک: عجیبه تب نداری! دیشب تب داشتی

کجاش عجیبه؟ دیشب هیت بودم اما حالا به لطف کثافت کاری دیشبمون تمومه!
ل

بخندی زد و ازم دور شد!

.

داشتم همراه ماما و بکهیون تو کار ها به خانم بائه کمک میکردم

بکهیون: تهیونگ پوستشون رو خیلی کلفت میگیری..

طرز گذاشتن چاقو روی سیبزمینی رو تغییر دادم و گفتم: اینطوری خوبه؟

بکهیون: آره

ماما خندید و گفت: جالبه که آشپزی بلد نیستی اما جنگیدن بلدی

ته: آخه بابام بیشتر از اینکه به امگا بودنم اهمیت بده به خون خالص بودنم اهمیت میداد.

خانم بائه: این خیلی خوبه

بکهیون همون طور که به بدنش کش میداد گفت: آره والا

ماما پوکر گفت: بقیه بچه ها کجان؟... هر وقت قرار باشه کار کنن یه دفعه غیبشون میزنه

همه خندیدن و به کارشون ادامه دادن...

صدای سئون وو از بیرون آشپزخونه اومد: هیووونگ؟

ته: تو آشپزخونم

سئون وو و یونگ هه دویدن امدن تو آشپزخونه، یونگ هه رفت تو بغل بکهیون و سئون وو دم در آشپزخونه وایساد و با تعجب نگام کرد و بعد شروع کرد به خندیدن!

من خیلی خوب میدونستم اون جغله به چی میخنده: رو آب بخندی بچه پررو:|

سئون وو: وایــــی کیم تهیونگ در آشپزخانه...دلم میخواد پیرهنم رو در بیارم و سینه بزنم..اگه اون آلفاهای احمق پکمون میدیدن کسی که هزار بار شکستشون داده تو آشپزخونه داره مثل یه کدبانو کار میکنه سرشون رو میکوبیدن تو دیوار

full moonWhere stories live. Discover now