کیونگسو اینبار بطری رو برداشت و سر کشید : انتقامجو بودن مانع برگشتت شد ؟
چانیول میدونست اوضاع خوب پیش نمیره با اینکه بیرحمانه بود ولی باید شرایط رو عوض میکرد .
_تو چی کیونگ ؟ واقعا میخواستی من برگردم ؟ اگه برمیگشتم میتونستی منو ببخشی ؟
کیونگسو چیزی نگفت فقط سکوت کرد و یه لیوان دیگه رو سر کشید . چهره اش از تلخی الکل و سوزش معده اش توی هم رفت . تلخی که روی قلبش هم حس میکرد اگه چانیول برمیگشت قبولش میکرد ؟
نمیدونم چانیول من نمی تونم تصمیم بگیرم تو باید برگردی تا ببینم میتونم ببخشمت یا نه .
این اخرین جمله ای بود که قبل از به خواب رفتن روی میز رستوران به زبون اورد .
پایان فلش بک
با حس بوسه های سبک روی گونه چشمها و پیشونیش بیدار شد . به سختی چشمهاش رو باز کرد و عقب رفتن منشا اون بوسه ها رو دید . چندبار پلکهاش رو بهم زد تا بتونه خوب ببینه و اون موقع تونست سهون رو ببینه . چشمهای سهون از کی اینقدر درخشنده بودند ؟
سهون با علاقه به صورت لوهان خیره شد و لبخند میزد امیدوار بود حال و هوای لوهان درست مثل دیشب ادامه دار باشه . دیشب یه چیزی توی لوهان عوض شده بود و سهون عاشقش بود . عاشق اون حالتی که لوهان داشت درست مثل یه عاشق مثل یه دلداده بود . جوری که اهسته زیر گوش سهون ناله میکرد و میگفت دلش برای سهون تنگ شده . جوری که دستش بین موهای سهون می چرخید و نوازش میکرد . بوسه های سبکی میزد اون رابطه وانیلی دیشب رو میتونست روی بدن و قلبش ثبت کنه . و آرزو میکرد همش یه توهم یا چیز زودگذر نبوده باشه . سهون به لوهانی مثل دیشب توی زندگیش نیاز داشت لوهانی که اونقدر که اون عاشقش بود عاشق باشه .
_صبح بخیر
سهون با حس نچندان مطمئنی زمزمه کرد و لوهان دقیقا میدونست چرا سهون اینقدر محتاطانه رفتار میکنه . رفتارش تا الان با سهون پر از فراز و نشیب بود . خودش هم می دونست رفتارش درست نبوده ولی الان میخواست چیکار کنه دوتا انتخاب داشت . دوباره به داخل حلقه ی محافظه کارانه خودش برگرده و سهون رو پس بزنه و به زندگی بدون رنگ و سهون خودش ادامه بده . یا اینکه راهی که دیشب شروعش کرده بود رو ادامه بده و عجیب بود که قلب و مغز لوهان اینبار هم جهت بودند . پس فقط تصمیم گرفت با جریان پیش بره .
پس لبخند زد و گذاشت چشمهاش مثل سهون بدرخشه
_هی
صداش بخاطر تازه بیدار شدن گرفته بود ولی باعث شد سهون لبخند بزنه .
_میتونم ببوسمت؟
سهون مظلومانه پرسید ظاهرا لبخند لوهان خیلی خوب موضع لوهان رو نشون نداده بود .
_نه
لبخند روی لبهای سهون رفت و چشمهای درخشانش داشت بی فروغ میشد که لوهان کمی خودش رو بلند کرد و بوسه ای روی گونه ی سهون زد : بزار وقتی مسواک زدیم اینکار رو بکنیم من بوسه با بوی دهن دوست ندارم .
قلب سهون به تپش افتاد خدایا چقدر لوهان زیبا بود . چشمهاش بی نظیر بود . سهون شرط میبست خدا برای ساخت چشمهای لوهان وقت بیشتری گذاشته .
ولی سهون نیاز داشت مستقیم بشنونه . اون لبخند و بوسه روی گونه شیرین و دل نشین بود و با قلب سهون بازی کرده بود ولی سهون چیزی بیشتری میخواست چیزی که قلبش رو از تپش بندازه .
_ لوهان
با جدی شدن صدای سهون توجه لوهان جلب شد . و سهون سوال مهمی رو پرسید : این چه معنی داره ؟ تو .... و من .
و لوهان میدونست جواب این سوال قراره خیلی چیزها رو مشخص کنه شاید حتی سرنوشت خودش رو .
پس با وجود درد توی کمرش کمی خودش رو بالا کشید و به پشتی تخت تکیه زد و سهون هم با نگرانی بهش خیره شد .
_من خیلی فکر کردم سهون
سهون سکوت کرده بود و با وجود اینکه قلبش تند میزد دستهاش یخ زده بود .
لوهان نمیخواست خیلی زیاد حرف بزنه به نظر خودش تا الان هم خیلی از فرصتهای زندگیش رو از دست داده بود پس فقط دستش رو به سمت دست سهون دراز کرد و اون توی دستش گرفت . بالا اورد و بوسه ای به پشت دستش زد .
_ نمیخوام بیشتر از این زندگیم رو هدر بدم . نه سال نداشتنت بسه. من تو رو توی زندگیم میخوام اوه سهون . میشه بقیه زندگی من باشی ؟
و خدا میدونست چقدر سریع قلب سهون از تپش افتاد و در عوض تمام تنش تپیدن گرفت .
بزرگترین و احتمالا احمقانه ترین لبخند زندگیش رو زد و لوهان رو جلو کشید و توی بغلش حبس کرد : برام مهم نیست چی بشه لوهان ولی حق نداری هیچ وقت از این پیشنهادت پشیمون شی چون من قرار نیست بله ای که بهت میدم رو پس بگیرم .
و اینبار قلب لوهان بازی در اورد قطرات اشکش رو عقب نگه داشت و دستهاش دور گردن سهون حلقه کرد : پشیمون نمیشم.
سهون جدا شد و برای لحظاتی به صورت لوهان زل زد : تاریخ امروز رو یادت باشه
_چرا ؟
لوهان با تعجب پرسید و سهون لبخند زیبایی زد : چون امروز اولین روزمونه .
و صدای خنده های لوهان توی اتاق پیچید و اون خنده های به قرار بعد از ظهر ختم شد . جایی که لوهان جلوی آینه ایستاده بود و به خودش خیره شده بود .
موهاش رو خیلی ساده و مرتب روی پیشونیش ریخته بود . اون لباس بافت قرمز و مشکی رو پارسال زمستون خریده بود و تاحالا اصلا نپوشیده بودش . بخاطر طرح کمی عجیبش مجبور شده بود تیشرت سفید رنگی که داشت رو زیرش بپوشه . و یه شلوار لی مشکی ساده رو هم پوشیده بود . نمیدونست تیپش برای یه قرار مناسبه هست یا نه . قرار با گذشتن این کلمه از فکرش کمی ضربان قلبش بالا رفت و تلاشش برای لبخند نزدن به تصویر خودش توی آینه سخت شد . در واقع قرار گذاشتن ایده سهون بود و لوهان با یاداوری صبح لبخند زد . صبحی که توی آغوش سهون بیدار شده بود اون هم بعد شب فوق العاده ای که خودش شروع کرده بود .
به ساعت نگاه کرد وقتش بود . سمت در رفت کفشش رو پوشید و بعد از خونه بیرون زد با وجود اصرار سهون برای اینکه دنبالش بیاد تصمیم داشت مثل یه قرار واقعی خودش رو به محل قرار برسونه و درست مثل چیزی که سهون گفت تاریخ اون روز رو توی تقویم گوشیش با یه قلب ذخیره کرد .
🐠 نمو زود اومد 😁 این قسمت چطور بود بیشتر موشکافی افکارهای بود . بیاین یکم درباره چانیول حرف بزنیم نظرتون درباره شخصیت و رفتار چانیول چیه بهش حق میدید بخاطر بکهیون اینطوری رفتار کنه؟ راستی لوهان آماده قرار رو توی هدر ببینید.
منتظر ووت و کامنت هاتون هستم
YOU ARE READING
" Devil " [ S2 Uncomplete]
Fantasy" Devil S1 - Complete " " Devil S2 - on going " •¬کاپل: کایسو | کریسهو | هونهان | چانبک •¬ژانر: فانتزی | تخیلی | سوپرنچرال •¬خلاصه: کای پسری با یه تفاوت خاص روحش رو به شیطان می فروشه تا به خواسته اش برسه ولی خیلی زود پشیمون میشه. کای با اون چشم های...
┨S2 Chapter 16 ├
Start from the beginning
![" Devil " [ S2 Uncomplete]](https://img.wattpad.com/cover/218192382-64-k217200.jpg)