┨S2 Chapter 16 ├

Start from the beginning
                                        

کای تو زندگیش آدم بی رحم کم ندیده بود کسانی که زندگی رو براش سخت کرده بودند و باعث شده بودند هر روز گریه کنه و اشک بریزه و همیشه کای از تمام اون آدمهای بی رحم فرار کرده بود ولی چی شد که عاشق بی رحم ترین آدم زندگیش شد .
_ تو خیلی بیرحمی کیونگسو اینو میدونی ؟
خطاب به کیونگسو خواب گفت و باعث شد قلب خودش آتیش بگیره بعد مثل یه جرقه یه چیزی رو فهمید . اون هیچوقت شجاع نبود . اونقدر که توی بیداری و هوشیاری به کیونگسو احساساتش رو بگه سه سال منتظر یه نشانه از کیونگسو بود که بفهمه اون هم دوستش داره ولی خودش چی ؟ هیچوقت نشونه ای به کیونگسو نداده بود که دوستش داره شاید اشتباهش همین بود وقتی خودش چیزی نگفته بود چطوری از کیونگسو انتظار جواب داشت . شاید وقتش بود عوض شه و به حرف بیاد قبل از اینکه چانیول دوباره قلب کیونگسو رو به دست بیاره .
آره باید شجاع می شد . آره باید توانش رو به دست می اورد تا به کیونگسو بگه چه حسی بهش داره که میخواد بیشتر از یه یوکی براش باشه که باید کیونگسو اون رو انتخاب کنه .
به چهره کیونگسو خیره شد : شاید وقتشه برای داشتنت تلاش کنم .

فلش بک

_ ما باهم رابطه ای نداریم . اون فقط یوکیمه
کیونگسو زمزمه کرد و چانیول بهش خیره شد .
در واقع کیونگسو میخواست خیلی چیزها به چانیول بگه خیلی حرفها داشت تا بهش بزنه . میخواست بهش بگه بخاطر تو نتونستم با کای خوب باشم . میخواست بگه کای خیلی بهتر از تو رفتار میکنه .خیلی بهتر از تو نقش یوکی بودن رو ایفا میکنه . بگه خیلی بهتره ولی چون توی لعنتی رفتی تو قلبم و برای بیرون اومدن ازش قلبم رو هزار تیکه کردی نتونستم باهاش خوب باشم و بهش احترام بزارم .
میخواست بگه قلبش به شدت درد میکرد پس تصمیم گرفت خودش دردهاش رو التیام بده و چانیول رو فراموش کنه و یه زندگی دیگه رو شروع کنه ولی نتونست و حالش از خودش بهم خورد و خودش رو عوض کرد یه دیوار سنگی دور قلبش کشید و سرکش شد.
نتونست بهش بگه چون عاشق رنگ زرد چشمهای تو بودم از دیدن این رنگ روی چشمهای هرکس دیگه ای متنفرم . برای همین وقتی چشمهای زرد کای رو دیدم ازش متنفر شدم چون زرد منو یاد تو می انداخت چون فقط تو اجازه داشتی یوکی من باشی . میخواست بگه بخاطر تو به کای سخت گرفتم و اذیتش کردم . میخواست بگه بخاطر توست چون نتونستم با رفتنت کنار بیام .

شاید سه سال گذشته بود ولی چانیول کیونگسو رو هنوز خوب میشناخت میدونست چی توی ذهنش میگذره .
_ اینا همش بخاطر منه ؟
چانیول خطاب به کیونگسو گفت و کیونگسو دست از خوردن کشید و برای لحظات طولانی به چانیول خیره شد و بعد لیوان بعدیش رو برداشت و سر کشید از اینکه مثل یه کتاب باز برای چانیول بود پوزخندی زد .
_اره همش تقصیر توست . هرچی اون یوکی میکشه تقصیر توست .

چانیول اهی کشید و دستش رو دراز کرد و لیوان دست کیونگسو رو گرفت و روی میز گذاشت : وقتی رفتم قصد داشتم برگردم کیونگسو .
نگاه کیونگسو روی میز به دست چانیول روی دستش بود . هیچی نگفت چون باور نکرد .
چانیول نفس عمیقی کشید : من فقط نمی دونستم سرنوشت چی برام در نظر گرفته .
_سرنوشت چی برات در نظر گرفته بود ؟
کیونگسو پرسید . یه کلمه توی ذهن چانیول میچرخید بکهیون ، ولی این جوابی بود که نمی تونست بگه .
سه سال قبل چانیول کم سن تر و نابالغ بود فکر انتقام تمام زندگیش بود ولی نمی دونست چه راه سختی سر راهشه پس بی فکر تصمیم به انتخاب گرفت . میخواست دویل رو بکشه انتقام لورا رو بگیره و بعد پیش کیونگسو برگرده و جوری که کیونگسو میخواست کنارش باشه . سه سال پیش وقتی رفت واقعا قصد برگشت داشت . ولی حتی خود چانیول نمی دونست چقدر می تونست توی این مدت عوض شه نمی دونست قراره بکهیون رو ملاقات کنه . اون موقع فکر انتقام پرش کرده بود . نمیدونست با رفتنش چه تاثیری روی کیونگسو گذاشت . صادقانه فکر نمیکرد کیونگسو تا این حد دوستش داشته باشه که بعد از سه سال هنوز هم اون احساس باقی مونده باشه . اره چانیول میتونست ببینه که کیونگسو هنوز دوستش داره . ولی خودش رو مقصر نمیدونست چون اونم زندگی خودش رو داشت . وقتی رفت قصد برگشت داشت ولی سرنوشت اینو نمیخواست و راستش چانیول پشیمون نبود . شاید خودخواهی بود ولی چانیول از شرایط الانش راضی بود . اون سختی های زیادی پشت سر گذاشته بود لورا رو از دست داد از خانواده و روحش دست کشید با شیطان معامله کرد و به یوکی تبدیل شد یوکی کینتاروی خاصی مثل کیونگسو و حتی از کیونگسو که صادقانه قلبش رو بهش داده بود گذشت تا انتقام قرمز شدن لباس عروس لورا و چشمهاش رو بگیره . و توی این راه تبدیل به انتقام جو شد و چشمهای زرد همیشگی نصیبش شد . و فقط یه چیزی وجود داشت که توی تمام مسیر زندگی چانیول وجود داشت که اونو از پشیمونی نجات میداد و اون بکهیون بود . هر اتفاقی که افتاده بود هر کاری کرده بود اونو به بکهیون رسونده بود پس پشیمونی معنی نداشت . بکهیون چیزی بود که سرنوشت براش در نظر گرفته بود ولی نمی تونست به کیونگسو بگه .
_من تبدیل به یه انتقام جو شدم .

" Devil " [ S2 Uncomplete]Where stories live. Discover now