- هیونگ، من هر چقدر بهش میگم اینکارو نکن گوش نمیده. میدونی چقدر تتو خطرناکه؟ ممکنه کلی دردشم بگیره!
جیمین سرش پایین بود و داشت با دستش نوک سبزهای که از لای زیراندازشون بیرون زده بود بازی میکرد؛ اما هنوز هم داشت به غرغرهای تهیونگ مبنی بر این که جونگکوک نباید تتو بزنه گوش میداد.
- من که بچه نیستم!
جونگکوک همونطور که آبمیوهی پرتقالش رو مزه مزه میکرد، اعتراض کرد و جیمین خندید. یه خندهی معمولی بود اما هر دو پسر ازش خوشحال شدن چون خندههای پسر این روزا خیلی کمیاب شده بود.
- مگه گفتم بچهای؟ فقط دردت میگیره. تازه اگه پشیمون بشی چی؟ چطور میخوای پاکش کنی؟
تهیونگ توضیح داد تا برای بار هزارم پسر کوچکتر رو قانع کنه. هر سه نفرشون میدونستن که این بهانهها خیلی پیش پا افتادهست و دلیل اصلی اینه که تهیونگ نسبت به تتو احساس خوبی نداره.
جونگکوک لیوان آب پرتقالش رو با آرامش کناری گذاشت و بعد همونطور که نشسته بود، سمت تهیونگ شیرجه رفت. توی یه قدیمی صورتش ایستاد و بعد با لحن آروم اما شیطنت آمیزی گفت:- اگه همینطور ادامه بدی به جای دستم میرم روی دیکم تتو میزنم.
تهیونگ تقریبا با آب دهن خودش خفه شد و جیمین که حرف پسر رو شنیده بود، دوباره شروع به خندیدن کرد. اونقدر بلند میخندید که خانوادهای که توی ده قدمیشون روی چمنها نشسته بودن بهش نگاه و چشم غرهای نصیبش کنن.
ساعت نزدیکهای هشت و نیم شب بود و اون سه پسر به اصرار جونگکوک به یکی از پارکهای نزدیک خونهی جیمین رفته بودن تا کمی تفریح کنن. با این که هوا تاریک بود اما نورافکنهای بزرگ همه جا رو روشن میکرد. صدای شادی بچهها به گوش میرسید و حتی اردکهای وسط دریاچهی مصنوعی و کوچیک پارک با آواز گوش خراششون شاد به نظر میرسیدن.
- هر کاری بکنی بازم همون بچه کوچولوی دماغو هستی که همش میزد زیر گریه.
جیمین گفت و جونگکوک دوباره سمت آب پرتقالش رفت. به مایع نارنجی رنگ خیره شد و به این فکر کرد که جیمین خیلی بد هم نمیگه؛ همین الان، وقتی که مردم شبشون رو توی بار میگذروندن و مشروب میخوردن، جونگکوک وسط پارک نشسته بود و آب پرتقال میخورد. اما زندگی سالم خیلی مهمتر بود حتی اگر بچه به نظر بیاد. همین که با تهیونگ میتونست اینجا با آرامش بخنده باعث میشد از همه چیز راضی باشه.
- سلام...
جیمین که هنوز داشت با اون گیاه بدبخت بازی میکرد، با شنیدن صدای شخص چهارمی سرش رو بالا آورد و به منبع صدا نگاه کرد.
جونگکوک با خوشحالی روی دو زانوهاش نشست و به یونگی که معذب کنار زیراندازشون ایستاده بود گفت:
ČTEŠ
My Yellow Flower (YoonMin)
Fanfikce- برگرد... + برگردم که دوباره رهام کنی؟ ممکنه بعد از شش سال دوری، دو نفر دوباره به هم برسن؟ جیمین کسی بود که به خواستهی خودش از یونگی جدا شده بود اما کی میدونست حتی بعد از شش سال باز هم نمیتونه اون پسر رو فراموش کنه؟ ⊱ فیک ⊸ گل زردِ من ⊱ ژانر...