𝐿𝑒𝑡𝑡𝑒𝑟 16

313 81 24
                                    

جونگ‌کوک شاهد همه چیزه...
اون همه چیز رو می‌بینه همونطور که من دیدم.
اون می‌بینه که چطور اشک می‌ریزم، البته که برای من بر خلاف اون، مهم نیست که کسی شکستنم رو ببینه.

امشب خونه‌ی جونگ‌کوک و تهیونگ موندم. چون تهیونگ اصرار داشت با این وضع تنهایی نباید توی خونه باشم. نمی‌دونم کدوم وضع رو میگه، من که حالم خوبه.

یه کاغذ از جونگ‌کوک خواستم تا برات بنویسم، شاید اینجوری آروم شم.

همش تقصیر خودمه، ولی سه روزه که غذای درست حسابی نخوردم و امروز... تقریبا وسط کافه‌ی ته و کوک غش کردم. چشم‌هام خیلی سیاهی میره، وقتی بلند میشم همه جا سیاه میشه اما بعد ستاره‌های ریز ظاهر میشن و اینور و اونور شروع به پریدن و بازی کردن میکنن و من همونطور که مشغول تماشای بازیشون هستم کور میشم.
ولی بازم چیز خاصی نیست، احتمالا به خاطر سوء هاضمه‌ست.

یونگی... چی شده؟
یعنی، آره من خیلی بهت بدی کردم اما، شاید اشتباه می‌کردم که هنوز هم دوستم داری.

جونگ‌کوک می‌گفت ازدواج نکردی، کسی هم توی زندگیت نیست. این باید خوشحالم کنه یا این که ازم فرار کردی غمگینم کنه؟

یونگیا، شاید اگه یه روز وسط تابستون برف بباره دوباره بیای پیشم، آخه... برگشتن تو غیرممکن‌تر از برف وسط تابستونه.

در هر حال من ازت دلگیر نیستم. اما این افکار خودمه که مثل سرطان به جونم افتاده و داره من رو میکشه. باید به بابا بگم فردا صبح توی کلیسا برام دعا کنه... به نظرت اصلا خدایی هست؟ هنوز خودم هم نمی‌دونم، ولی حتما وجود داره. نمی‌دونم چرا اما فقط میگم وجود داره، نمی‌تونم حسش کنم اما می‌دونم هست. یه جورایی خدا مثل تو شده، یا تو مثل اون شدی. یونگی من حست نمی‌کنم اما تو توی زندگیم هنوز هستی... این رو میدونم.

خوابم میاد،
مامان همیشه میگفت شب‌ها قبل از خواب یه آرزو بکن تا خدا بهش جواب بده. البته فقط می‌خواست خواسته‌هام رو بشنوه و برآورده‌شون کنه. مامان انگار توی بچگی خدای من بود، هر چیزی که می‌خواستم رو بهم می‌داد.
امشب می‌خوام یه آرزو کنم.
آرزو می‌کنم امشب که خوابیدم، دوباره هیچوقت بیدار نشم...




تاحالا مثل جیمین آرزو کردین بخوابین و دیگه بیدار نشین؟ :)
اگه این فیک رو دوست دارید به دوست‌هاتون معرفیش کنید♡

My Yellow Flower  (YoonMin) Where stories live. Discover now