𝑀𝑒𝑠𝑠𝑎𝑔𝑒 12

304 76 7
                                    

من...

من واقعا یه احمقم، اونقدر احمق هستم که الان دارم برای کسی پیام می‌فرستم و می‌نویسم که ازش همین یک ساعت پیش فرار کردم.

نمی‌دونم چی بگم، حتی نمی‌دونم چی می‌خوام. من دیدمت جیمین اما... اما انگار همه چیز عجیب شده. حتی این 'اما'ی وسط جمله‌هام هم عجیبه. باید می‌رفتم جلو و تو رو توی آغوشم می‌گرفتم اما... من لرزیدم...

چشم‌هام لرزیدن و ازشون اشک جاری شد وقتی که دیدمت. زانو‌هام می‌لرزیدن و خم میشدن چون تو رو دیدم. الان خبری از لرزیدن بدنم نیست اما، دلم خیلی داره می‌لرزه.
قصر رویاهایی که توی دلم ساخته بودم خیلی بد داره می‌لرزه و من فقط باید منتظر ریختنش باشم.

چرا به این فکر نکردم که همه چیز عوض شده؟ شیش سال کم نیست... حتی چروک کوچیک کنار چشمت هم همین رو میگه جیمینا.
صورتت چروک افتاده، چی تو رو اینطور کرده؟

من خوب میشم، الان فقط یکم می‌ترسم. می‌ترسم بیشتر از تو شکسته باشم. چیزی که میشکنه به درد نمی‌خوره جیمین. درسته پول جمع کردم، خونه خریدم، زندگی کردم، تا تو بیای... اما... واقعا می‌تونم هنوز هم کنارت باشم؟
می‌تونم کنار خودم نگهت دارم؟ تو حتی موهات رو هم مشکی کردی؛ می‌تونم باز هم تو رو گل زرد خودم صدا کنم؟

کاش تموم میشد...
کاش همه چیز تموم میشد اونوقت هردومون راحت بودیم.
الان دلم می‌خواد فقط بمیرم...

My Yellow Flower  (YoonMin) Où les histoires vivent. Découvrez maintenant