یونگیا...
نسیم رو تصور کن.
وقتی که توی بالکن آپارتمانت، روی یه صندلی راحت نشستی و چشمهات رو بستی. البته که... من نه بالکن دارم و نه صندلی.در هر حال، میخوام نسیمی که از سمت جنوب میاد رو احساس کنی. اون روی پوستت میلغزه. اول سراغ موهات میره و نوازششون میکنه و بعد، میتونی قدمهای آروم و کنجکاورش رو روی پوست دستت حس کنی و البته بعد پاهات. نسیم روحت رو به بازی میگیره و تو هیچوقت نمیتونی اون رو بگیری و این بازی گرگم به هوا رو تموم کنی.
احساسش کردی یونگی؟
زندگیم مثل حس کردن یه نسیم شده. ممکنه اولش خوب به نظر برسه اما زندگی روی روی پوستم غل میخوره؛ اون هیچوقت توی بدنم فرو نمیره و از درون من رو شاد نمیکنه؛ همونقدر سطحی و همونقدر آزاردهنده. سخته اگه زندگی رو ببینی و حس کنی اما نتونی بگیریش، نه؟زندگی برای من تاریک شده، یه جورایی با غم و اشک کثیف شده. اگه قبلا تاریک و کثیف میشدم تو دوباره سفیدم میکردی یونگی، مثل ابری سفید و کوچولو که توی آسمون حرکت میکنه، تو من رو سفید نگه میداشتی.
اما من الان یه ابر بارونی و سیاهم. گریه و درد من رو خیلی کثیف کرده و من دیگه سفید نیستم. این روزها کمتر به آسمون نگاه میکنم اما حتی لازم نیست سرم رو بالا کنم تا بخوام ابرهای سیاه و کثیف رو حس کنم.
گریه و غم سیاهن و من و آسمون و دنیا داریم سیاه میشیم. البته... این دنیای منه.
یادته میگفتی آدمها خاکستریان؟ اما من همیشه میخواستم برات سفید باشم و الان که نیستی... فقط چرا خودم رو رها نکنم؟ چرا نخوام توی این تاریکی غرق نشم؟
YOU ARE READING
My Yellow Flower (YoonMin)
Fanfiction- برگرد... + برگردم که دوباره رهام کنی؟ ممکنه بعد از شش سال دوری، دو نفر دوباره به هم برسن؟ جیمین کسی بود که به خواستهی خودش از یونگی جدا شده بود اما کی میدونست حتی بعد از شش سال باز هم نمیتونه اون پسر رو فراموش کنه؟ ⊱ فیک ⊸ گل زردِ من ⊱ ژانر...