┨S2 Chapter 11 ├

Start from the beginning
                                        

_ حواست هست کیونگسو؟
کیونگسو از وسط خاطرات اولین دیدارش با چانیول بیرون کشیده شد و برای چند ثانیه با گیجی به لوهان نگاه کرد : چی ؟
_ بهت گفتم من عقب نمی کشم .
کیونگسو بطری سوم رو برداشت و بازش کرد : خیلی خوب ولی لحظه ای که فکر کنم داری شخصیش میکنی دیگه اجازه نمیدم.
لوهان لبخند زد : خوبه پس باید چیکار کنی ؟
_برای شروع باید ببینیم پرونده یا شکایتی علیه اون هست یا نه .
لوهان لبخند بزرگ تری زد : یکی رو می شناسم که بتونه اطلاعات بده.
_ مطمئنه؟
_ هست .
_ خوبه پس باهاش حرف بزن و اگه چیزی پیدا کردی باهم حرف می زنیم .
لوهان بلند شد : خبرت میکنم
کیونگسو خمیازه ای کشید: میری؟
_ اره تو چی ؟
_ یکم دیگه می مونم.
_ زیاد آبجو نخور .
کیونگسو با دست تایید کرد و با رفتن لوهان در حالی که با یه دست گوشیش رو نگه داشته بود تا با سوهو تماس بگیره سمت یخچال رفت و بقیه مشروب ها رو برداشت و روی میز چید. سوهو جواب نداد پس یه پیام کوتاه فرستاد : بهم زنگ بزن .
و دوباره روی مبل افتاد و نوشیدنی چهارمش رو باز کرد قصد نداشت اون شب رو توی هوشیاری بگذرونه .

_ نه یه بین فرار نیست یه بسته دیگه غذای گربه بخرم .
جونگده گفت و سبد رو هل داد تا از جلوی طبقه غذای حیوانات رد شن .
یه بین لبهاش رو آویز کرد و در حالی که توی سبد خرید نشسته بود به سمت باباش برگشت: ما به غذای گربه نیاز داریم.
_ نه یه بین دیدی که دکتر گفت لازمه کتی وزن کم کنه.
_ همون دکتر گفت می تونیم داشتن یه بچه گربه رو امتحان کنیم .
جونگده فقط با تصور یه گربه دیگه تو خونه به خودش لرزید : حتی فکرش رو هم نکن شما دوتا بسین.
یه بین با امیدواری گفت : ولی کتی باید وزن کم کنه .
_ دقیقا برای همین به غذای گربه جدید نیاز نداریم
یه بین به نشون قهر روش رو برگردوند و دست هاش رو محکم زبر بغلش زد و اخم بزرگی کرد .
جونگده با دیدن رفتار شیرین دخترش لبخند زد و میلش رو برای بلند خندیدن سرکوب کرد چون می دونست اینکارش یه بین رو به گریه می اندازه . پس فقط با یادآوری اینکه از جلوی قفسه شوینده ها رد شدن اهی کشید .
_ یه بین من الان بر میگردم.
یه بین به پدرش که به سمت قفسه مقابل رفت و شروع به خوندن نوشته های روی شامپو ها کرد چشم هاش رو چرخوند . بلند شد و لبه چرخ ایستاد . میدونست بیشترین جایی که پدرش وقت تلف میکنه همین جاست پس سعی کرد برای سرگرمی خودش چیزی پیدا کنه پس به آدم هایی که اطرافش بودن نگاه کرد و بازی که دوست داشت رو انجام داد ‌.
_ خانومی که لباس زرد داره ۳۹ ... اون بچه توی بغلش ۶۷ ... اونی که داره اب میخوره ۵۶ ...
با دیدن افراد یه سری اعداد رو زمزمه میکرد. نگاهش روی زنی افتاد که قد بلند و خوشگل بود و داشت مستقیم به یه بین نگاه میکرد. باعث شد یه بین اخمی کنه.
دختر موهای بلند و چتری داشت . عینک بزرگی هم زده بود ولی حتی با وجود اون هم می تونست ببینه نگاه زن بهشه . لباس عجیبی پوشیده بود که برای یه بین تازگی داشت .
زن برای لحظاتی به یه بین نگاه کرد و بعد پوزخند زد که حس بدی به دختر سه ساله داد آماده گریه بود که با به حرکت در اومدن چرخ دستی سریع برگشت وقتی جونگده رو دید خیالش راحت شد و لبخند زد : بابا اومدی.
_ البته پرنسس دیگه فکر نکنم چیزی بخوایم بهتره بریم.
یه بین دوباره به سمت جایی که زن رو دیده بود برگشت و اون رو ندید و با خودش فکر کرد اون زن هیچ عددی نداشت . این اولین بار بود کسی شماره نداشت ‌.

" Devil " [ S2 Uncomplete]Where stories live. Discover now