دختر به طرز عجیبی به مرد رو به روش زل زده بود . در حالی که لبخند عجیبی روی لبش بود به سمت مرد خم شد و بازوش رو لمس کرد : پس بالاخره زمانش رسید .
مرد لبخند زد : کی فکر میکرد اون پسره روی تخت بیمارستان اینقدر به درد بخور باشه نانا ؟
نانا خنده بلندی کرد و موهای بلندش رو پشت گوشش انداخت : در واقع بخوای من همیشه به این نقشه شک داشتم رییس .
مرد جلو رفت و بوسه کوتاهی به لبهای نانا زد : توی کارهای من شک نکن عزیزم هیچ کس نمی تونه مثل من اینده نگر باشه .
نانا با تمام صورتش خندید : دیگه نمی تونم صبر کنم .
_ دیگه وقتشه به قولی که سالها پیش بهت دادم عمل کنم .
نانا با چشم های خوشحال به چشم های مرد زل زد : یاکاما رو خودم میخوام بکشم .
مرد لبهاش رو اویزون کرد و موهای دختر رو پشت گوش دختر انداخت : حتی وقتی دومین بار باهام قرارداد بستی اینقدر بی رحم نبودی .
نانا شونه ای بالا انداخت و خودش رو توی بغل مرد انداخت : هیچ چیز من شبیه اون احمقی که باهات قرارداد بست نیست .
مرد دستش رو دور گردن دختر انداخت و صورتش رو بین موهای دختر برد و بوسه ای بهش زد : به زودی تاوان کاری که با تو کرد رو میده .
دختر لبخندی زد .
_ بهتره اون پیام رو براشون بفرستی .
_ حتما رییس
نانا پوزخندی زد و در حالی که برای آینده نقشه میکشید میگفت : به هر حال خوشحالم دیگه لازم نیست اون شنل مزخرف رو بپوشی .
مرد بلند خندید : وقتش بود خودم رو نشون بدم .
مدتی بود مکامله بینشون با سکوت پیش می رفت . هر کدوم توی فکری بودند . کای با نوعی از عصبانیت پر بود . از حضور چانیول راضی نبود و کیونگسو تمام ذهنش پر از سوالاتی بود که می دونست پرسیدنشون دردسر خواهد بود و نپرسیدنشون آزار دهنده . مثل یه خواب بود بعد از سالها دوباره چانیول رو دیده بود ولی نمی تونست تصمیم بگیره این خواب یه کابوس بود یا رویا . کیونگسو هنوز احساسات حل نشده ای نسبت به چانیول داشت که نمی دونست اسمش عشقه یا تنفر . سردرگم بود و گیج . احساس فشار میکرد باید یه کاری میکرد ولی نمی دونست چه کاری . تنشی توی تک تک سلول های بدنش حس میکرد میخواست با سوهو حرف بزنه . شاید باید واقعا با یاکاما حرف میزد .
و چانیول کیلومترها دور تر از اون اتاق نشیمن بود . از این منتظر موندن خسته و کلافه بود . بکهیون گم شده بود و چانیول با تمام قدرتی که داشت نمی تونست کاری برای بکهیون کنه . حس مزخرفی که توی وجودش بود حسابی روانیش میکرد . یه جورایی پشیمون بود اگه به جای اینجا نشستن یه کاری میکرد بهتر نبود ؟ برای یک لحظه از اونجا بودن پشیمون شد . اینجا اومدن اونو با گذشته ای رو به رو کرده بود که ازش فرار کرده بود و اونو با خاطرات زیادی رو به رو کرده بود . حتی با یه نگاه به صورت کیونگسو می تونست بگه کلی سوال توی سرش هست که هرکدوم برای چانیول یه چالش بود . چانیول برای جواب دادن به کیونگسو نمی ترسید ولی الان تنها چیزی که میخواست درباره اش نگران باشه بکهیون بود . می خواست بره پشیمون بود . نباید سراغ کیونگسو می اومد . اشتباه کرده بود ؟ فقط با به یاد اوردن لبخند بکهیون به این نتیجه رسید تمام این ها ارزشش رو داره حتی اگه لازم باشه کارهایی کنه که دوست نداره بکهیون رو نجات میداد اون بخاطر چانیول قاطی این بازی ها شده بود و چانیول بخاطر اون از جونش می گذشت .
با الارم لب تاب کای سکوتی که مدتی بود بینشون شکل گرفته بود شکسته شد . کیونگسو بالاخره از افکارش بیرون کشیده بود و به کای نگاه کرد : چیزی پیدا کردی ؟
_آره ظاهرا
با به حرف اومدن کای تمام توجه ها روی اون برگشت . کیونگسو سمت کای برگشت : چی پیدا کردی ؟
_به نظر نمیاد زیاد پیگیر این پرونده باشن . پرونده کامل شده .
یکم سکوت کرد و صفحه رو بالا پایین کرد و بعد اخم کرد : توی پرونده نوشته شده بکهیون از بیمارستان فرار کرده .
چانیول نزدیک شد و به صفحه زل زد : سر چه حسابی اینو میگی ؟
کای اگه میتونست اون لحظه چانیول رو مهمون یه مشت میکرد : یه فیلم مدار بسته ضمیمه است .
و فیلم رو باز کرد .
هر سه به مانیتور زل زدند جایی که راهروی خروجی بیمارستان رو نشون میداد . تصویر نه چندان واضح رو نشون میداد جایی که بکهیون با لباس بیمارستان که روش یه کت بلند پوشیده بود همراه یه زن از در بیمارستان خارج می شد .
توی لحظه اخر بکهیون به سمت دوربین مدار بسته برگشت و بعد دوباره برگشت و بیرون رفت . کل فیلم سی ثانیه بود . کای چندبار اون فیلم رو پلی کرد و دوباره همه سکوت کردند .
کیونگسو پوفی کرد : ظاهرا با یکی از دوست دخترهاش فرار کرده . به لحظه ای که بکهیون دست روی دوش دختر انداخت اشاره کرد .
کای با سر تایید کرد . ولی چانیول اخمی کرد .
_ این امکان نداره .
هر دو به چانیول خیره شدند که چشم هاش حالا از زردی می درخشید .
-این درست نیست .
دوباره گفت و کیونگسو با بی حوصلگی گفت : داری می بینی بکهیون با پای خودش داره از اون اونجا بیرون میزنه . به نظر نمیاد مشکلی داشته باشه .
-تمام این مسئله بو داره کیونگسو چرا بکهیون باید با یه دختر از بیمارستان بیرون بزنه؟
کای چشم هاش رو چرخوند : همه میدونن بکهیون چقدر دختربازه .
برای یک لحظه تمام عصبانیت این روزهای چانیول همه وجودش رو در بر گرفت و قبل از اینکه بتونه منطقی فکر کنه و یا قبل از اینکه کسی بتونه متوجه بشه مشت چانیول توی صورت کای نشست . و کای بخاطر شدت و قدرت مشت چانیول عقب پرت شده بود .
چشم های چانیول درشت مثل یه اتیش می درخشید . روی پوست صورتش رگه هایی از آتیش می درخشید و باعث میشد حس دیوونگی داشته باشه . کسی حق نداشت درباره بکهیون اینطوری حرف بزنه . صدای خنده های بکهیون توی گوشش زنگ زد و دوباره کنترلش رو گرفت . هیچ ذات شیطانی نمی تونست درباره بکهیونش حرف بزنه . پس به سمت کای رفت وکای رو از جاش بلند کرد و روی میز پرت کرد . شیشه روی میز با صدای بلند به هزار تیکه تقسیم شد و کای روی تکیه ها افتاد : حق نداری درباره بکهیون اینطوری حرف بزنی .
کای که از بهت اولیه خارج شده بود تمام خشمی که داشت این مدت حس میکرد و آزاد کرد و چشمهاش شروع به درخشیدن کرد و بلند شد تا به سمت چانیول هجوم ببره که هر دو با فریاد کیونگسو سر جاشون ایستادن .
-بس کنید .
کای بی توجه به حرف کیونکسو به سمت چانیول رفت و مشت محکمی توی فک چانیول کوبید و همین حرکت خشم چانیول رو برانگیخت و با شدت کای رو هل داد و اینبار هم کای روی خرده شیشه ها فرود اومد . قدرت چانیول به مراتب بیشتر از خودش بود . قطعا اگه جنگی اتفاق می افتد بازنده خودش بود ولی اون لحظه براش مهم نبود .برای همین دوباره بلند شد و خواست به سمت چانیول بره که کسی دستش رو گرفت . با خشم به سمت کیونگسو برگشت . چشمهاش بیشتر از این چند وقت اخیر قرمزی داشت و حس بدی به کیونگسو میداد . برای یه لحظه نگران کای شد ولی الان باید چیزهای دیگه ای رو حل میکرد .
_ سرجات بمون یوکی
دهان کای با اعتراض باز شد ولی کیونگسو با خشونت دستش رو فشار داد و بی توجه به کای بینشون قرار گرفت : تو چی میدونی چانیول .
چانیول از عصبانیت می لرزید با خشونت فریاد زد :چرا نمی خواید بفهمید یه اتفاقی برای بکهیون افتاده . این نمی تونه یه فرار ساده از بیمارستان باشه.
به لب تاب پرت شده گوشه خونه اشاره کرد : بکهیون اگه از اونجا بیرون زده بود اول از همه سراغ من می اومد .
کای پوزخند زد : اوه واقعا ... چی تو رو مهم تر از دوست دخترش میکنه ؟
چانیول دوباره با خشم به کای نگاه کرد : قبل از اینکه توی اتیش بسوزنمت خفه شو .
کای خواست چیزی بگه که کیونگسو مانعش شد : کافیه کای .
و رو به چانیول کرد : تو باید هرچیزی که میدونی رو بهمون بگی .
_ بکهیون با هیچ دختری رابطه نداره که بخواد اینطوری باهاش بره . اون دختر هر کی هست بکهیون رو به زور برده .
_ بهم دلیل بده .
کیونگسو بهش زل زد .
چانیول توی چشم های کیونگسو زل زد و بعد شعله های توی چشم هاش آروم شد و با لحن کاملا غمگینی گفت : بکهیون این کار رو با من نمیکنه .
_ چرا چانیول ؟
_ اون ...
جمله اش رو تمام نکرد و لحظه ای بعد سکوت تمام خونه رو فرا گرفت. چانیول اونجا نبود. کیونگسو و کای توی سکوت به جای خالی چانیول زل زده بودند .
_ دنبال اون دختر برگرد کای میخوام بدونم کیه .
_ چرا باید به اون کمک کنم ؟
کای با خشم گفت و کیونگسو به سمتش برگشت . کیونگسو برگشت و به کای چشم غره رفت: داری توی کار من دخالت میکنی یوکی به وظیفه ات عمل کن .
به کوله اش چنگ انداخت و در حال خارج شدن از خونه داد زد : برگشتم خونه تمیز باشه .
اینم از قسمت دهم و جنگ یوکی قدیم و جدید داستان . داریم وارد فاز جنایی داستان میشیم منتظر اتفاقات باشید. سعی میکنم تا آخر هفته یه قسمت دیگه هم آپ کنم. بابت همه چیز ممنون نمو 🐠 دوست می دارتون. منتظر نظرات و ووت هاتون هستم 😍😍😍
YOU ARE READING
" Devil " [ S2 Uncomplete]
Fantasy" Devil S1 - Complete " " Devil S2 - on going " •¬کاپل: کایسو | کریسهو | هونهان | چانبک •¬ژانر: فانتزی | تخیلی | سوپرنچرال •¬خلاصه: کای پسری با یه تفاوت خاص روحش رو به شیطان می فروشه تا به خواسته اش برسه ولی خیلی زود پشیمون میشه. کای با اون چشم های...
┨S2 Chapter 10 ├
Start from the beginning
![" Devil " [ S2 Uncomplete]](https://img.wattpad.com/cover/218192382-64-k217200.jpg)