کای اخم کرد اون چیز زیادی از دنیای اونها نمی دونست و حتی معنی حرفی که چانیول زده بود رو نمی دونست. ولی اخم روی پیشونی کیونگسو دلیل دیگه ای داشت . چانیول انتقام جو بود ؟ اون هم یه ائومنیدس ؟
_ ثابت کن .
چانیول به کیونگسو نگاه کرد و اهی کشید . چشم هاش رو بست و بلافاصله باز کرد . مردمک چشم هاش دیگه گرد نبود کشیده و مثل یه مار بود . چشم های چانیول به دستش برگشت و با باز کردن مشتش شعله های آتیش از کف دستش شعله کشید و چند ثانیه طول کشید تا شکل اژدهای کوچکی به خودش بگیره .
کیونگسو و کای بهت زده به دست چانیول خیره شدند . فقط یک دقیقه طول کشید و بعد چانیول دوباره همون آدم مضطربی شد میخواست به حرف اصلیش برسه .
کای نمی تونست درک کنه چی دیده . لعنت به این دنیا که هر لحظه یه چیز عجیب تر درست میکرد اون مردک زرد چی بود ؟
کیونگسو بهت زده به چانیول خیره شد . همین الان مردی که زمانی یوکیش بود تبدیل به یه الهه انتقام شده بود . کی زندگیش وقت کرد این همه سوپرایز براش آماده کنه ؟
_ چطور ؟؟
چانیول دیگه نمیتونست صبر کنه دلش پر از استرس بود و حتی وقت تلف کردن سر حرفهایی که بعدا میشد گفت هم براش اذیت کننده بود.
_ من همه چیزی رو توضیح میدم گیونگسو بعدا ولی برای الان به کمکت نیاز دارم.
کیونگسو اخم کرد و خودش رو جمع کرد . نمایش چند لحظه قبل چانیول قرار نبود چیزی رو عوض کنه : چرا باید به تو کمک کنم .
کای انتظار برخورد این چنینی از کیونگسو رو نداشت ولی به شدت راضی بود. راضی بود کیونگسو تحت تاثیر حضور و نمایش قدرت چانیول نیست .
_ لطفا کیونگسو این به بکهیون مربوطه
کای و کیونگسو همزمان با هم واکنش نشون دادند بهت زده پرسیدند : چی؟
چانیول لبش رو گزید : بکهیون غیبش زده .
لوهان جلوی در ایستاده اس و به پسری که با لبخند ناشیانه جلوی درخونه اش ایستاده بود زل زد . خواست چیزی بگه ولی سهون با لبخند بسته مشکی توی دستش رو بالا اورد : برای تشکر .
پوفی کرد و عقب رفت و اجازه داد سهون وارد خونه اش شه . وقتی پشتش به سهون بود نمی تونست لبخندش رو پنهون کنه . درسته قرار نبود نشون بده میخواد خودخواه باشه ولی وقتی میدید سهون هم دست از تلاش براش بر نمیداره باعث میشد حس خوبی داشته باشه و بخواد این خودخواهی رو که شروع کرده رو ادامه بده .
توی آشپزخونه رفت تا یه چیزی برای خوردن بیاره ولی نمیخواست خیلی طولش بده ترجیح میداد کنار سهون بیشتر وقت بگذرونه . از توی یخچال یه بسته ابجو بیرون اورد و پیش سهون برگشت . بطری رو دست سهون داد و سهون با دیدنش ابروش رو بالا انداخت .
چیه ؟
لوهان با دیدن واکنش سهون پرسید و سهون لبخند زد : هیچی .
ولی نمی تونست لبخندش رو کنترل کنه .
_ اوکی چیز مسخره ای درباره ابجو هست ؟
سهون با ترس اینکه لوهان رو ناراحت کرده باشه سریع سرش رو تکون داد : نه اصلا فقط ...
کمی مکث کرد و دوباره لبخند زد : یاد یه چیزی افتادم .
و لبخند شیرین سهون کم کم تلخ شد . لوهان خیلی راحت فهمید موضوعی که سهون ازش حرف زده ربطی به خودش داره ولی مطمئن نبود با این لبخند تلخ سهون بخواد درباره اش بدونه .
سعی کرد جو اروم شده رو عوض کنه .
_ میدونی اگه عکس ها و البومت رو ندیده بودم شک می کردم یه خواننده باشی .
_ چرا ؟
سهون با اعتراض پرسید و اینبار لوهان لبخند کوچیکی زد : کدوم خواننده همش بیکاره .
_ هی من تازه تایم استراحتم شروع شده .
لوهان سری تکون داد .
سهون دوباره اعتراض کرد : هی نمیتونی بخاطر اینکه همش می یام در خونت اینطوری بگی .
لوهان به لبهای آویزون شده سهون نگاه کرد . برای یه لحظه حس کرد به نه سال قبل برگشته و دوباره دوتا پسر بچه ان . به جای مقاومت فقط باهاش همراه شد .
_ چرا میتونم تو تقریبا هر شب دم در خونه منی .
_ هی من بعد نه سال پیدات کردم معلومه هر فرصتی برای دیدنت استفاده می کنم .
و کیلو کیلو قند تو دل لوهان آب شد . بطری آبجوش رو بالا اورد و با نوشیدنش سعی کرد سرخی گونه هاش رو پنهون کنه یا حداقل تقصیر الکل بندازه .
سهون به نوشیدن لوهان نگاهی کرد و گفت : میدونی به زودی احتمالا تو هم معروف میشی .
نوشیدنی توی دهن لوهان بیرون پرتاب شد و به سرفه افتاد . سهون خیلی ریز خندید . چشم های گرد شده لوهان اونو یاد اولین دیدارشون می انداخت .
_ منظورت چیه ؟
به محضی که تونست خودش رو از شر سرفه رها کنه پرسید .
سهون لبخند زنان بطری خودش ور باز کرد : من ادم معروفیم لوهان کلی پاپارزی دنبالم هستن احتمالش هست یکی دوتاش کنجکاو شده باشن چرا من همش اینجام .
لوهان باناباوری به سهون زل زد و با احتمالاتی که توی سرش اومد نگران شد : تو یه احمقی اوه سهون . این ها رو میدونستی و اینقدر بی مهابا میای خونه من ؟ عقل که تو مغزت نیست ولی منیجر نداری جلو کارهات رو بگیره ؟
سهون با لذت به نگرانی لوهان نگاه کرد . چقدر لوهان با لوهانی که چند روز اول بعد نه سال دیده بود فرق داشت . می تونست نرم شدن لوهان رو حس کنه و این باعث دلخوشیش بود .
_دارم ولی زورش بهم نمی رسه . اتفاقا امروز بهم غر میزد که به زودی خبر قرار گذاشتن من با دوست دخترم خیلی زود تیتر خبرگذاری ها میشه . شاید حتی پای دیسپچ هم به قضیه باز شه .
چشمهای لوهان گرد شد : دوست دخترت ؟
سهون خندید و شاید تحت تاثیر الکل یکم به لوهان نزدیک شد : اهوم فکر میکنه تو دوست دخترمی .
لوهان بهت زده و خجالت زده از حرفهای سهون ضربه ای به بازوش زد : تو یه احمقی سهون .
میدونم همین چند لحظه پیش بهم گفتی . میدونی لوهان منیجرم اگه واقعیت قضیه رو بدونه ترجیح میده من واقعا دوست دختر داشته باشم .
و بلند خندید و لوهان دومین بطریش رو باز کرد و با کنجکاوی پرسید : واقعیت ؟
سهون کمی از بطریش نوشید و با لبخند شیرین کوچیکی گفت : اینکه دوست دختری در کار نیست . من عاشق یه پسرم .
و توی چشمهای لوهان زل زد . لوهان حس کرد قلبش یه تپش رو فراموش کرد و ریه هاش نفس کشیدن رو . تمام تنش چشم شد و به سهون زل زد . جلو اومدن سهون رو حس کرد و قبل از اینکه کار خاصی بتونه بکنه لبهای سهون خیلی کوتاه لبهاش رو بوسید .
سهون کمی عقب رفت و روی لبهای لوهان زمزمه کرد : زندگی من فقط یه واقعیت داره اونم اینکه اوه سهون عاشق لوهانه .
و دوباره لبهاش رو روی لبهای لوهان گذاشت.
با سلام درست می بینید نمو 🐠 برگشته . خودمم تعجب کردم 🙈 . خیلی وقت شده معذرت میخوام خیلی چیزها میخوام بگم ولی فکر کنم الان وقتش نیست ولی سعی میکنم آپ دویل رو تقریبا منظم کنم . یه قسمت دیگه هم برای معذرت خواهی آپ میکنم و امیدوارم منو ببخشید تک تک نظرات رو خوندم و سعی میکنم به همش جواب بدم مرسی که منتظر موندیم و ببخشید که منتظر موندید نمو دوستتون داره و بخاطر شما برگشت 😍😍😍😍 حرفی نیست دیگه منتظر نظرات و ووت هاتون هستم ❤❤❤
YOU ARE READING
" Devil " [ S2 Uncomplete]
Fantasy" Devil S1 - Complete " " Devil S2 - on going " •¬کاپل: کایسو | کریسهو | هونهان | چانبک •¬ژانر: فانتزی | تخیلی | سوپرنچرال •¬خلاصه: کای پسری با یه تفاوت خاص روحش رو به شیطان می فروشه تا به خواسته اش برسه ولی خیلی زود پشیمون میشه. کای با اون چشم های...
┨S2 Chapter 9 ├
Start from the beginning
![" Devil " [ S2 Uncomplete]](https://img.wattpad.com/cover/218192382-64-k217200.jpg)