┨S2 Chapter 9 ├

Start from the beginning
                                        

از اتاق کیونگسو بیرون زد تمام وجودش خشم بود سعی کرد نفس های عمیقی بکشه تا خودش رو کمی راحت کنه ولی نمی تونست . چشم هاش داشت تغییر رنگ میداد و باعث شد کای عصبی تر شه . درست میون کشمکش درونیش برای حفظ عصبانیت و آروم شدنش بود که چیزی حس کرد . یه موجود عجیب پشت در خونه کیونگسو بود . یه چیزی که قبلا یکبار توی بیمارستان بالای سر بکهیون حسش کرده بود . با بهت به سرعت سمت در رفت و در رو باز کرد با دیدن مردی که جلوش ایستاده بود ، همون مردی که دقایق پیش عکسش رو دیده بود، خشم جاش رو به بهت داد ‌. مرد قد بلندی که موهای بلوند داشت . چشم هاش از زرد بودن می درخشید و به شدت حس عجیبی به کای میداد.
هردو با کنجکاوی به هم زل زده بودند که صدای کیونگسو اونها رو به خودشون آورد و اون مرد بود که به حرف اومد : منم همینطور کیونگسو .
کای به طرز عجیبی فرابینی هاش در رابطه با کیونگسو و چانیول رو به یاد آورد و خیلی سریع حس بدی وجودش رو گرفت. میدونست چیز بیشتری بین اون یوکی و کیونگسو وجود داره و حالا اونها با هم رو در رو شده بودند.

کیونگسو به چیزهای که چشمش میدید اعتماد نداشت .‌‌ اینم یکی از عوارض اون داروی لعنتی سوهو بود ؟
با سر رد کرد و قدمی عقب گذاشت . چانیول اونقدر کیونگسو رو می شناخت که بفهمه کیونگسو الان توی چه حالیه پس سریع بی توجه به یوکی کیونگسو جلو رفت : صبر کن کیونگ باید باهم حرف بزنیم.
کای به شدت احساس فشار میکرد می تونست حس کنه کیونگسو حالش خوب نیست ولی به شدت عصبانی بود . بازوی چانیول رو گرفت و مانع جلو رفت چانیول شد : بهتره راهت رو بکشی و بری‌.
میدونست اینجا خونه کیونگسوست می دونست بیرون کردن چانیول بدون خواست کیونگسو اشتباهه ولی براش اهمیت نداشت . کای هرگز قبل از این چانیول رو ندیده بود ولی حس خوبی بهش نداشت . ازش بدش می اومد. اون مرد حتی با وجود نداشتنش هم کای رو آزار میداد . نمیخواست حتی یه لحظه به عواقب حضور داشتن اون مردک فکر کنه. و چیزی که خیلی مهم بود رنگ چشم های چانیول بود با یه حساب سردستی رنگ چشم های چانیول اشتباه بود اون باید یا انسان می بود یا حتی یه دویل پس چرا زرد ؟ کیونگسو تازگی مورد حمله دو موجود عجیب قرار گرفته بود و کای قرار نبود بزار هیچ ریسکی اتفاق بیافته.
چانیول با گرفته شدن بازوش اخم کرد و دستش رو آروم از دست یوکی کیونگسو جدا کرد : اینو تو تصمیم نمی گیری .
کای خواست چیزی بگه که صدای ضعیف کیونگسو مانعش شد : بیا تو .
چشم‌های کای از خشم لحظه ای درخشید . باورش نمی شد همین الان کیونگسو جلوی اون یارو ضایعش کرده بود .
دندون هاش رو بهم فشرد .
اگه این اتفاقات چند ساعت قبل اتفاق افتاده بود کیونگسو بدون استثناء برخورد دیگه ای با موجود عجیب و چانیول مانند روبه روش می کرد ولی همین چند ساعت قبل کیونگسو فهمیده بود تمام زندگی روی پایه اشتباه شکل گرفته پدرش بخاطر ظلم اون در حق نانا کشته شده بود . سوهو یکباره تبدیل به یاکامایی شده بود که دست کمی از افسانه نداشت ‌. پس شاید بودن چانیول هم یه چیز جدیدی برای گفتن داشت . اون روز اونقدر چیز عجیب اتفاق افتاده بود که اگه در باز میشد خود شیطان به دیدنش می اومد براش یه لیوان قهوه می ریخت .
بدنش تحمل نداشت خیلی سریع خودش رو به مبل رسوند و نشست و به چانیول اشاره کرد بشینه .
_ من میرم شما راحت باشید .
کای به محض نشستن چانیول با تمسخر گفت و روش رو برگردوند تا دوباره از خونه خارج شه که صدای دستور مانند کیونگسو مانع شد : بمون .
دندون ها و چشمهاش رو بهم فشرد و چند نفس سنگین کشید. می تونست تغییر رنگ چشم هاش رو حس میکرد .
برگشت و دورترین نقطه از اون دو ایستاد . نمیدونست چی قراره بین اون دوتا گفته بشه ولی نمیخواست شاهدش باشه .
کیونگسو هم میخواست کای باشه و هم نمیخواست باشه . میخواست باشه چون به چانیول اعتماد نداشت.
نمیخواست باشه چون احتمال داشت در راستای حقایق عجیب زندگیش چانیول هم بخواد یه حرف عجیب بزنه و کیونگسو نمیخواست اگه اشتباهی ، مثل کاری که با نانا کرده رو ، در حق چانیول کرده کای بدونه. ولی ترجیح داد کای بمونه می دونست کای عصبانیه و حتی رنگ برگشتن چشم هاش رو دیده بود و ترجیح میداد یوکی عصبانیش جلوی چشمش باشه تا بیرون که کار احمقانه ای کنه.
_ می شنوم .
چانیول لبهای خشکش رو خیس کرد. خیلی حرفها برای گفتن به کیونگسو داشت به اندازه سه سال ولی اون لحظه میخواست فقط چیزی که بخاطرش اومده رو بگه ولی حس میکرد بی مقدمه گفتن اون مسئله درست نیست نیاز به مقدمه چینی داشت و چقدر چانیول توی این کار بد بود .
کای از سکوت چانیول پوزخندی زد و بعد به کیونگسو نگاه کرد و با دیدن پوزخند روی لبهای کیونگسو گیج شد .
_ حرفی برای گفتن نداری چانیول؟
دستش رو پشت گردنش گذاشت و گردنش رو مالید : نه فقط نمی دونم از کجا شروع کنم .
کای میخواست بگه برای چی اینجا هستی ولی خودش رو کنترل کرد.
کیونگسو به اندازه یه دنیا سوال داشت ولی فقط یه چیز به زبون آورد: تو چی هستی ؟
چانیول نفس عمیقی کشید : ائومنیدس .

" Devil " [ S2 Uncomplete]Where stories live. Discover now