" Devil " [ S2 Uncomplete]

┨S2 Chapter 9 ├

هیچ وقت از اینکه وارد خونه کیونگسو شده ناراحت نبود ولی امروز به هیچ وجه نمی خواست به خونه برگرده پس به هر طریقی بود برگشتش رو طول داد . حسی نداشت که کیونگسو تو خطره . پس نمیخواست برگرده چون سوهو فکر کرده بود کیونگسو به یه پرستار بچه نیاز داره . وظیفه اش این بود وقتی کیونگسو به کمک نیاز داره به کمکش بره و حالا هیچ حس خطری نداشت .
پس مسیری که به خونه ختم میشد رو با آرامش کامل قدم میزد و سعی داشت کمی راحت تر باشه . ولی هر مسیری پایانی داره و کای جلوی در خونه کیونگسو بود . این همه پیاده رویی هیچ تاثیری روی کای نداشت و کای الان به شدت لحظه ای که از خونه بیرون زده بود عصبانی بود .
در رو باز کرد و داخل خونه شد . لامپها خاموش بود و هیچ صدایی نمی اومد اخم کرد و مستقیم به سمت اتاق کیونگسو رفت جایی که اخرین بار ولش کرده بود .
بدون در زدن وارد شد و کیونگسو رو دید که در حالی که لب تخت نشسته بود خوابش برده .
_ لعنت بهت یاکاما اون خوبه .
خواست از اتاق بیرون بره که توجهش به مدل خوابیدن کیونگسو جلب شد . با احتیاط کیونگسو رو توی تخت خوابوند .به نظر میرسد داروی سوهو هرچی بوده مشکل کیونگسو رو حل کرده .
پتو رو روش مرتب کرد و برای لحظه ای به کیونگسو خیره شد : فقط یکم باهام مهربون تر باش کینتارو دو من نمیدونم چه کار اشتباهی کردم که دارم اینطوری تاوانش رو میدم .
چشمهاش رو چرخوند و به بعد توجهش به جعبه روی تخت کنار کیونگسو جلب شد . درش باز بود و کلی عکس ازش بیرون بود. نمیخواست نگاه کنه و به حریم خصوصی کیونگسو تجاوز کنه ولی اون لحظه اخلاقیات براش مهم نبود پس فقط دسته عکس رو برداشت و بهشون نگاه کرد پدر کیونگسو رو سریع شناخت . همین الان هم چندتا عکس ازش توی خونه بود . عکس یه دختر کنار کیونگسوی نوجوان توجهش رو جلب کرد . دختر رو توی فرابینی هاش دیده بود . اون فرابینی ها و این عکس نشون میداد اون دختر یوکیه و کای خوب می دونست حس کیونگسو به این دختر درده ولی نه اسم اون دختر رو میدونست و نه میدونست چه اتفاقی افتاده .
حالا که فکرمیکرد نسبت به تمام زندگی کیونگسو همینطوری بود اون چیزی از گذشته کیونگسو نمیدونست .خواست عکس ها رو سر جاش بگذاره که یه عکس خاص دید ، همون مرد بلوند قد بلند ، یوکی قبلی راز الود کیونگسو .
مرد لبخند احمقانه ی روی لبش بود و گوشهای بزرگی داشت تمام صورتش احمق بودن رو داد میزد . کای نمیدونست چی این مرد از خودش بهتر بود .
_ کی بهت اجازه داد بهشون دست بزنی ؟
اگه مثل قبل بود با صدای فریاد کیونگسو کای می ترسید که کار اشتباهی کرده که احتمالا کینتاروش رو عصبانی کرده ولی حالا اونقدر هم اهمیت نداشت. کای برای اولین بار از عصبانیت کیونگسو نمی ترسید . نمی ترسید که کار اشتباهی کرده باشه برای سه سال گذشته اون بی نقص عمل کرده بود و حق یه اشتباه کوچیک رو داشت نداشت ؟
_ کسی نگفته بود بهشون دست نزنم.
اخم های کیونگسو توی هم رفت . درسته اون عکس ها چیز خاصی نداشت ولی از وقتی با سوهو ، یاکاما، ملاقات کرده بود ترسیده بود بدجوری ترسیده بود . ترسیده بود که کای گذشته اش رو بدونه. کیونگسو خودش از کاری که تو گذشته کرده بود متنفر بود هنوز باورش نمی شد چنین کاری با نانا کرده و حالا برای به اشتراک گذاری حتی کوچکترین بخشی از گذشته اش ترسیده بود. ‌
پس سریع بلند شد و تمام عکس ها رو از دست کای گرفت تلاش کرد که حتی کوچکترین تماسی با کای نداشته باشه و عقب کشید : از الان بهت میگم حق نداری به وسایل من دست بزنی.
کای پوزخندی زد و سری تکون داد : میدونی چیه کینتارو دو فاک یو.
و برگشت و از اتاق بیرون رفت . کیونگسو با حس گندی که تمام وجودش رو گرفته بود با یه مشت عکس وسط اتاقش ایستاده بود و حسابی پشیمون بود . میدونست به حد مرگ کای رو آزار داده و تصویر پسر بچه ای با چشم های دو رنگ و گریون تمام مدت جلوش بود . کیونگسو تفاوتی با هیولا های بچگی کای نداشت .
خیلی ناگهانی تصمیم گرفت همه چیز رو به کای بگه کای درک میکرد اون در رابطه با نانا مقصر نبود .مگه نه؟
کای خیلی بهتر از هرکسی بود که می شناخت . حتی خیلی بهتر از چانیول اون درکش میکرد شاید حتی می تونست بهش کمک کنه با شرایط کنار بیاد ‌.
از اتاق بیرون رفت و دنبال کای گشت و با دیدن کای که جلوی در ورودی ایستاده سریع سمتش رفت : کای باید درباره یه چیزی باهات حرف بزنم .
_ منم همینطور کیونگسو
چشم های کیونگسو با شنیدن صدای اشنایی که حداقل سه سال بود نشنیده بودش گرد شد.