توهم عظمت ۲

4.7K 726 480
                                    

تهیونگ قصد داشت که امروز برای گرفتن اطلاعات پیش سوکجین بره، اما قبلش باید یک کار دیگه انجام میداد. روی صندلی عقب یکی از ماشین ها نشست و آدرس یونگسان رو بجای سونگپا به راننده داد. سپس روی صندلی منتظر نشست و مشغول جویدن لب پایینش شد. اسم راننده رو نمیدونست. یک کله تاس دیگه بود که نیازی به حرف زدن باهاش نداشت.

از آخرین دوزش زمان زیادی میگذشت و تهیونگ بد شدن حالش رو حس میکرد. مثل اون روزی که پدرمادر جونگکوک رو ملاقات کرد و حالت تهوع داشت نبود. اینبار دردش فرق میکرد. دلش پیچ میداد و نگران بود که اختیارش رو از دست بده. نمیتونست از فکرکردن بهش دست برداره و این بدترین قسمتش بود. باید به اتفاقات امروز فکرمیکرد، به مرگ جئون اما تنها فکر و ذکرش مصرف مورفین بود. والیوم وامونده فایده نداشت و عطشش خیلی زود و با شدت بیشتری برگشته بود. به تزریق نیاز داشت و انگشت های لرزان و معده بهم ریخته اش تا زمانی که به مورفین نمیرسید آروم نمیگرفتن.

تهیونگ میدونست معتاد شده اما دونستنش اهمیتی براش نداشت. فقط به این معنا بود که میتونه بیشتر از قبل از خودش متنفر باشه اما همین حس هم به محض نیاز دوباره اش به مورفین از بین میرفت چون چیزای دیگه ای برای نگرانی داشت. مثل عرق کردن و خارش پوستش، مثل درد و کوفتگی.

جیمین بهش گفته بود که جئون توی ماپو به قتل رسیده، درست زمانی که اون و جونگکوک درحال به آتیش کشیدن لی یوچون توی اون انبار متروکه بودن. مرگ اون مرد درحال حاضر براش اهمیتی نداشت اما میدونست به محض رسیدن به مورفین مغزش بی وقفه به اون فکرخواهد کرد. سنگینی جعبه رو توی جیبش حس میکرد. جعبه حاوی چندین سرنگ و سوزن تمیز بود و میدونست خیلی زود به سرنگ های جدیدی احتیاج پیدا میکنه. تهیونگ نتونست جلوی خودش رو بگیره و جعبه رو از جیبش درآورد.

مورفینی که یونگی به جیمین داده بود تموم شده بود. جیمین برای اینکه جلوی مصرفشون رو بگیره دروغ نگفته بود. واقعا چیزی بجز چند قطره برای استفاده باقی نمانده بود. حتی چند میلیمتر هم نمیشد. اگه یک ذره بیشتر بود میتونست موقتا خودش رو آروم کنه. پنجره رو پایین کشید و شیشه رو بیرون انداخت، حتی با نگاهش افتادن شیشه رو روی آسفالت دنبال نکرد.

وقتی ماشین بالاخره توقف کرد تهیونگ پیاده شد و برای چندثانیه ورودی رو تماشا کرد. گلوش به باریکی نی شده و نفس کشیدن رو براش سخت کرده بود. آسمان رو به غروب میزد.بازدمش مثل دود سیگار از دهانش خارج شد. با پاهای لرزون پیاده رو رو طی کرد و وارد ساختمون شد. کمی مکث کرد تا مطمئن شه منشی پشت پیشخوان جلوش رو نمیگیره. احتمالا شناخته بودش. خوبه، تهیونگ واقعا حال و حوصله سروهم کردن چرت و پرت نداشت. به راهش ادامه داد، میتونست بوی عود رو حس کنه. با سرعت بیشتری به سمت پله های مخفی رفت. همه آدم های توی دخمه بهش خیره شده بودن اما هیچ کدوم جلوش رو نگرفتن پس به راهش ادامه داد. درست مثل بار قبل جلوی محوطه تولید نگهبانی ایستاده بود و تهیونگ بدون حتی در زدن درب رو باز کرد.

House Of Cards Where stories live. Discover now