اسلحه ۱

9.8K 933 246
                                    


باورتون میشه سر تایم اومدم؟
خودمم باورم نمیشه.
پارت بعدی هم جمعه میذارم باز ^^

************

خبری از سوکجین نبود. تهیونگ مدت زیادی رو به انتظار تماس یا ملاقاتی خصوصی از سوی جونگکوک نشسته بود. انتظار داشت که مرد درباره میل سوکجین به ملاقات با او چیزی بگه. اما طی چندروز گذشته هیچ اتفاقی بجز انتظار نیفتاده بود. سوکجین قول داده بود که درباره نام هایی که آن قبل از به قتل رسیدن بهش داد اطلاعات بدست بیاره. درباره لی یوچون تهیونگ تکالیف خودش رو انجام داده و حالا میدونست این مرد کیه. دیتابیس جونگکوک اطلاعات خوبی داشت اما تهیونگ عمق ماجرا رو میخواست: روابط، اهداف و همدست ها و هرچیزی که به تلاش برای سرنگونی وارث جئون مربوط میشد. قسمت سخت ماجرا همین بود و به کمک احتیاج داشت.

مدرک نداشت. مرد چیزی بجز فسق و رفتارهای حال بهم زن از خودش به جای نذاشته بود. اما حداقل تهیونگ از هویت مرد با اطلاع بود. لی یوچون مردی مسن، قد بلند و به طرز چندش آوری لاغرمردنی بود، موهای خاکستری و عینکی بدقواره داشت. از توی صفحه مانیتور یک جورایی شبیه به وو به نظر میرسید، البته با یک تفاوت بزرگ. وو چهره ای جغدمانند و سرد داشت. اما چهره لی پر از اعتماد به نفس و تا حدودی مسخره بود: شبیه به آدم های قدرتمندی که فکرمیکنن لیاقت جایگاهشون رو دارن. تاجر و کلاهبردار خوبی به نظر میرسید. آشنایی به ظاهر مرد مسئله مهمی بود اما تهیونگ میدونست که به جزییات دیگری هم نیاز داره. مهمترین اطلاعاتی که تا بحال از لی بدست آورده بود تعلق مرد به جئون بود. درست مثل آن، لی هم برای جئون کار میکرد و قصد داشت که جلوی به تاج و تخت رسیدن جونگکوک رو به نفع خاندان کیم بگیره.

یک چیز دیگه ای هم بود، یک چیزی که نمیدونست چیه. دو ژنرال بر علیه رهبر و وارثش قیام کرده بودن، دو ژنرال با زیردستان بسیار و قدرت بی انتها. آدم هایی که چنین قدرتی داشتن به تعداد انگشتان دست هستن و بین تمام اونها تهیونگ فقط یک نفر رو با نام فامیلی کیم می‌شناخت.

تهیونگ تمام مدت روی صندلی پشت میتسوبیشی جونگکوک نشسته و بعنوان شاهد درجلسات شرکت میکرد. گاهی هم نارضایتیش رو از مردانی که اعصاب جونگکوک رو بهم میریختن بیان میکرد. باقی اوقات هم پشت میزش در اپارتمان نشسته بود. کارش یک جورایی فرقی‌ با دوران حضورش در دپارتمان پلیس نداشت: بررسی و سرهم بندی اطلاعات.
برای تهیونگ اینکار آرامش بخش بود، یک جورایی حتی خوشحالش هم میکرد. پشت میز نشستن و استفاده از مغزش و سرهم بندی اطلاعات رو مثل مرتب کردن یک پازل پیچیده دوست داشت. اما بهترین قسمت این کار گزارش دادن به جونگکوک بود.

جونگکوک با دست های درهم حلقه شده روی میز خم میشد و با علاقه زیاد بهش زل میزد. تمام مدتی که تهیونگ صحبت میکرد چشمانش حتی یک لحظه هم صورتش رو رها نمیکردن. و وقتی کارش تموم میشد مرد جوان لبخندی تحویلش میداد. گوشه های دهانش بالا میرفتن، لب هاش از هم گشوده میشدن و میگفت:

House Of Cards Where stories live. Discover now