پیشم بمون (لطفا) ۱

6.6K 858 579
                                    

متاسفانه این چپتر طبق معمول ادیت نشده. خام خامه

_______________________________-

نامجون تماس رو قطع و موبایل رو از گوشش دور کرد و پیش از گذاشتنش روی میز برای چندثانیه به صفحه اش خیره شد. بعد از اون همه انتظار، بعد از هجده ساعت و خرده ای زجر کشیدن بالاخره به جوابی که عاجزانه به دنبالش بود رسید. دونستن اینکه همه چیز سرجاشه حس غریبی داشت. احساس آرامش میکرد. نامجون بالاخره احساس کرد که میتونه دوباره نفس بکشه. نگران نبودن حس خوبی داشت. دیگه خبری از وزنه له کننده روی سینه اش نبود. نیازی به چک کردن اخبار هر سه دقیقه یک بار نداشت. بالاخره میتونست غذا بخوره و استراحت کنه.

تهیونگ زنده بود. زخمی شده بود اما زنده بود. بالاخره میتونست نفس بکشه. نفسش به صورت ملایمی از سینه خارج شد و پیش از اونکه بتونه جلوی خودش رو بگیره واقعا به خنده افتاد. خنده اش مخلوطی از آسایش و شادی بود، میخندید چون بالاخره احساس آرامش میکرد.

هوسوک با کنجکاوی پرسید:«زنده است؟» البته که سوال احمقانه ای بود. البته که تهیونگ زنده بود، همین چندقیقه پیش باهاش صحبت کرده و چندین بار اسمش رو آورده بود. با اینحال هم تیمیش رو درک میکرد. اونم میخواست که مطمئن بشه. پس دستش رو بالا آورد و علامت اوکی رو نشون داد. «اوه مرسی خدا.»

نامجون وارد دیتابیس شد و بدون پلک زدن اطلاعات آخرین مکالمه شون رو پاک کرد.

هوسوک بازوهاش رو روی میز گذاشت و پرسید:«حرف "تیرخوردن" زدی. گفتی یکی تیر خورده. چه اتفاقی افتاده؟ کی تیر خورده؟»

«هردوشون زنده ان. پسر آسیبی ندیده اما تهیونگ نه. بخاطرش تیر خورد.» با شنیدن حرف هاش حالت چهره هوسوک تغییر کرد. گوشه لب هاش منقبض شدن. «به شانه اش البته. گفت که درمان شده و خوشبختانه انگار همه چیز خوبه.»

«چه زوج خوبی میشیم. هردومون عین عروسک پارچه ای وصله خوردیم.» هوسوک سرش رو تکون داد. از زمانی که بخیه هاش جذب شده بودن خیلی میگذشت اما هنوز هم میتونست حسشون کنه. «بیا امیدوار باشیم آسیب دائمی نبینه. آسیب شانه خطرناکه. ممکنه رباط یا استخوانش آسییب دیده باشه. یادت میاد اون سری رباط پام رو تنقریبا سر عملیات پاره کردم؟ حتی نمیتونم تصور کنم چه دردی کشیده. اما هی، با یک همچین آسیبی ته میتونه بلافاصله بعد از تموم شدن ماموریتش بازنشست بشه و به پانسیون قهرمان ها بره.

نامجون غرولندی کرد:«تو مخش نندازیا.» نگاهش به تلفن بود. تلفن مستطیلی زشت، از جنس پلاستیک و به رنگ مشکی خاکستری بود اما الان در نظرش دست کمی از جام مقدس نداشت. براش خبرای خوب آورده بود و واقعا دلش میخواست اون وسیله رو ببوسه. «حدس بزن چیشده؟» هوسوک ابرویی بالا انداخت، کنجکاوی در چهره اش مشهود بود. «جئون درباره هک شدن سرور پورنوگرافی میدونه. تهیونگ بهش زنگ زده بود و درباره مشکلمون بهش گفته بود. اینکه تولید رو متوقف کنن. پس معنیش اینه که جئون میدونه، وگرنه همچین حرفی به ته نمیزد.»

House Of Cards Where stories live. Discover now