زمین سوخته ۲

7.6K 1.1K 59
                                    

با پارت بعدی اومدم ^^
هفته دیگه چپتر بعد رو میذارم :)

♤♡◇♧

دقیقا در ساعت ۶:۳۲ دقیقه بعدازظهر تماس وو رو دریافت کرد. مرد بهش گفت که نام همراهشه و درحال اومدن به پیش اونن. بهش گفتن که قراره درباره کار حرف بزنن. جونگکوک به این فکر کرد که ایا نام حقیقت رو متوجه شده یا نه. تا زمانی که نام پیش اون و داخل ساختمون میومد چیز دیگه ای اهمیت نداشت. در اون چندساعت به انجام وظایفش مشغول شد. فردا صبح باید به دونگدمون-گو میرفت و نیاز به آمادگی داشت. اما زمان کمی رو هم به تماشا تهیونگ از طریق سیستم نظارتی ساختمون گذروند.

اون خراج رو پشت میز پیدا کرد. تهیونگ عادت خاصی در جمع کردن پاهاش جلوی بدنش یا تکیه دادن چونه اش به زانوهاش داشت. پرونده ها باز و ‌کامپیوتر روشن بود و خیلی زود از تماشای عکس ها به تایپ کردن تند و سریع روی کیبورد رسید. داشت کار میکرد، واضح بود،‌در حقیقت حتی غذاش رو هم پشت میز خورد. توی آپارتمان فقط وسایل ضروری وجود داشت ولی حالا که کسی توش زندگی میکرد میتونست با وسایل بهتری پر بشه. یک کمد لباس هم نیاز داشت. تهیونگ مثل یک بچه مدرسه ای با پیراهن چروک و لباس زیر نشسته و میزکارش پوشیده از خرده های برنج بود.

بله، جونگکوک مطمئن بود که آدم درستی رو برای این کار انتخاب کرده. چندروز آینده این مسئله رو بهش ثابت میکرد اما از یک چیز مطمئن بود. اون هیچ وقت اشتباه نمیکرد و شک داشت اینبار هم غیر ازاین باشه. (سخن مترجم:کوکی قربونت برم ریدی آبم قطعه :| )

پس بعد از اتمام رسیدگی به ایمیل، پرونده ها و اطلاعات بسیار، از نزدیک ترین رستوران لاکچری که فیله های مینیون رو درست همونطوری که جیمین دوست داشت درست میکرد غذا سفارش داد. بیرون غذا خوردن میتونست تجربه دلپسندی باشه اما نیاز به آداب خاصی داشت. جونگکوک غذا خوردن با قوانین رو دوست نداشت. اونطوری جیمین نمیتونست از انتهای چنگالش به وانگبی غذا بده یا خامه تازه رو روی استخون ترقوه اش پخش کنه، به بینیش ضربه بزنه و ازش بخواد که لیسش بزنه. خوردن دسر از بشقاب چه لطفی داشت؟

وقتی ازحضور نام در ساختمون مطلع شد تصمیم گرفت که قضیه رو چطور پیش ببره. اوباش مورد علاقش دوقلو بودن برای همین صدا زدنشون با نام خانوادگی کار سختی بود. ده وو و شیوو از نظر هوش کم داشتن اما سرسخت بودن و سوال نمیپرسیدن، فقط اطاعت میکردن. برای همین جونگکوک ازشون خواست همراه نام بالا بیان، هردو میدونستن دلیل این دستور چیه. الان وقت چیزی قوی تر از شامپاین بود،‌چیزی که نیاز به یک جام ضخیم داشت. پس جونگکوک دو جام با پایه مربعی رو از ویسکی پر کرد و روی پیشخون قرارداد،‌ یکی از صندلی ها رو عقب کشید و منتظر موند. حتی جیمین هم نقش کوچیکی داشت. میدونست جیمین میخواد بهشون ملحق بشه، که با دیده شدنش اعصاب نام رو خرد کنه: دراز کشیده روی تخت با لباس زیر ابریشمی و ظرف بزرگ توت فرنگی در کنارش. جیمین مثل یک خدا به نظر میرسید و به نام یادآوری میکرد که چقدر در این تصویر بزرگ ریز و ناچیزه، سرمایه قدیمیش درست جلوی چشم هاش در لاکچری زندگی میکرد. اوه، جیمین اونقدر از این قضیه لذت میبرد که شاید حتی بعد از اون قلاده “بد” رو به گردنش میبست.

در بدون اخطار باز و ده وو وارد شد، قد ۶.۴ فوتی و چهره نخراشیده. در پشت سرش نام مثل یک آدم نصفه به نظر میرسید و بعد از اون شیوو وارد و در رو پشت سرش بست.
جونگ بجای میز به پیشخون اشاره کرد. «بشین، نام. باید حرف بزنیم.» میخواست در هرشرایطی بهش نزدیک باشه. نمیتونست ببینه که آیا نام به جیمین در پشت سرش نگاه کرده یا نه اما احتمالا کرده بود. بهرحال نادیده گرفتنش کار سختی بود. ده وو اتاق رو طی کرد و با چندمتر فاصله پشت پیشخون آشپزخانه ایستاد. نام احتمالا میدونست هیچ انتخابی بجز نشستن روی صندلی نداره. جونگکوک حتی بهش نگاه هم نکرد. «بهم خبر رسوندن که شب گذشته در محل زندگی سربازا دردسر درست کردی.»

نام خشکش زد و جونگکوک به سختی جلو خنده اش رو گرفت. واقعا فکر کرده بود که که طفره میره؟ نه، این کار بود و نیازی به طفره رفتن نداشت. جونگکوک قصد اذیت نداشت، میخواست خردش کنه و نام این رو میدونست.

«درست کردی؟»

«ارباب جئون،‌من-»

«چرا اونطوری که دیشب خطابم کردی صدام نمیزنی، هممم؟ پرنس ننر؟» جونگکوک جامش رو بلند کرد و جرعه ای نوشید. ویسکی روی زبونش داغ بود اما نه به داغی خشم توی سینه اش. «کردی؟»

«... بله، بله، من دردسر درست کردم.»

«سعی کردی که خراجم تجاوز کنی.»جونگکوک بینیش رو بالا کشید و یک انگشتش رو برای اشاره به مرد از روی جام بلند کرد. هنوز بهش نگاه نمیکرد. «میدونی که درباره تجاوز چه حسی دارم، نام. تو سعی کردی به کسی که مال منه تجاوز کنی، نه هرکسی،‌ بلکه اون

«کیم بهم بی احترامی کرد پس-»

«تو هم به من بی احترامی کردی، حرومزاده کثافت. باید همینجا روی پیشخون خمت کنم و بهت تجاوز کنم، ها؟»

جیمین با لحن شیرینی از سوی دیگه اتاق گفت:«میتونیم فیلمشم بگیریم.» شیوو خنده ای کرد.جونگکوک نمیدونست واقعا خنده داره یا چون جیمین گفت خندیده. احمق به جیمین نظر داشت.

جونگکوک به سمت مرد چرخید و پرسید:«میدونی چی شنیدم؟» اولین باری بود که از زمان ورودش بهش نگاه میکرد. «شنیدم بهم گفتی همجنسگرای پنهان.»

نام حرفی نزد و فقط بهش خیره موند. خوندن چهره اش از پشت اون عینک های احمقانه کار راحتی نبود ولی میدونست که مرد فهمیده که به فاک رفته. اگر دستاش رو تو جیبش نگه داشته بود به این وضعیت نمیفتاد.

«که چیز مسخره ایه چون-»

«ارباب جئون، من-»

«بذار حرفمو تموم کنم، آشغال احمق.» مرد خفه شد و جونگکوک جامش رو روی لبش گرفت. «مسخره است چون...» جرعه دیگه ای نوشید و قبل از قورت دادنش طعمش رو روی زبانش مزه مزه کرد. «کی من پنهان بودم؟»
نام حتی فرصت کافی برای بازکردن دهنش قبل از اینکه جونگکوک از روی صندلی پایین بپره و جام رو درست روی سرش خرد کنه نداشت. شدت زیاد ضربه به جمجه اش باعث خرد شدن شیشه شد. خرده های شیشه همه جا پخش شدن و نام روی زمین و خرده شیشه ها افتاد. بیشتر مردها قبل از بیهوش شدن میتونن چندین مشت رو تحمل کنن اما ضربه ای به این شدت هرچیزی رو به زمین میزنه. مغز نام به هراندازه ای که بود مطمئنا مثل یک توپ پلاستیکی توی جمجه اش جابجا شد. شیشه درست کف سرش رو بریده بود. جام دیگه و بطری تقریبا پراز ویسکی با ضربه آرنجش روی زمین افتاده بودن. یک گند دیگه که بخاطر اون زده شده و باید تمیز میشد.

جونگکوک نگاهش رو به جیمین داد و گفت:«بابت گندکاری معذرت میخوام، عزیزم.»

«مشکلی نیست.» جیمین بی توجه گازی به توت فرنگیش زد. «ولی عجله کن و از اینجا بیرون ببرش. نمیخوام خونش روی مرمر بچکه. ترجیح میدم کل کف رو عوض کنن تا اینکه بهش دست بزنم. وانگبی هم ممکنه مثل سری قبل سعی کنه لیسش بزنه.»

«شنیدید چی گفت. کثافتو بیرون و توی ماشین ببرید. مکان رو که میدونید، درسته؟»

ده وو تایید کرد:«بله رییس، کشتارگاه مانگول-دونگ.» خم شد و پای نام رو گرفت.

«خوبه. ببریدش اونجا و منتظر من بمونید، باید دنبال کسی برم.» جونگکوک تماشا کرد که چطور اون رو مثل یک کیسه برنج روی دوش انداخت. عینک نام روی زمین و کنار پاش افتاده بود. «جیباشو خالی کنید و هرچی میخواید بردارید. مثل همیشه آماده اش کنید.» با رفتن دوقلوها پاش رو بلند کرد و محکم روی عینک مرد کوبید. زیر فشار کفشش خرد و شیشه هاش پودر شدن.

جیمین درحالیکه پروسه خرد شدن عینک رو تماشا میکرد پرسید:«به نظرت اینکارو میکنه؟ اگر خیلی ترسیده باشه چی؟ نام بهش حمله کرد اما همه قربانی ها دنبال خونریزی نیستن. بعضیا فقط میخوان تظاهر کنن که اتفاق نیفتاده. اگه دیدن دوباره نام بترسونتش چی، عزیزم؟»

جونگکوک درحالیکه طول اتاق رو به سمت کمدلباس ها طی میکرد جواب داد:«هدوگجه پا برای احساسات وقت نداره.» چاقوی مورد علاقه و دستکش هاش ته کشو با ابریشم گلداری بسته بندی شده بودن. جونگکوک دستکش اول رو برداشت و به دست کرد، میتونست نرمی چرم رو روی انگشت هاش حس کنه. «تهیونگ هم به موقعش این رو یاد میگیره. این سومین باری میشه که شاهد خشونته. بار اول دو رو تماشا کرد. بار دوم بخشی از خشونت بود و بار سوم نام خواهد بود. آدم ها رو در معرض خشونت کافی قرار بده و بعد از یک مدت، عزیزم، دیگه نمیترسونتشون.»

«هممم درست مثل من.» جیمین سرش رو برای تماشا کردنش کج کرد. جونگکوک دستکش دوم رو پوشید. باید به تهیونگ میگفت که مال خودش رو هم بیاره. بعضی هتل ها و متل ها در کشو میز کتاب مقدس نگه میدارن ولی توی آپارتمان اون دستکش چرمی نگهداری میشد. «باید بهش جایزه بدی، یادت نره.»

«جایزه برای رفتارهای بد روی خشونت های آینده تاثیر میذاره.» جونگکوک با لبخندی موافقت کرد. میدونست، پدرش بعد از اولین قتلش اون رو به بهترین رستوران پایتخت برد. حتی بااینکه کمی احساس تهوع داشت، البته جونگکوک بیشتر بخاطر هیجان میلرزید تا ترس. «خود پاولف احساس غرور میکنه.»

«فقط نذار تهیونگ بفهمه که سگ تو توی این آزمایشه. بیشتر مرد ها از اینکه سگ خطاب بشن خوششون نمیاد، عزیزم.» از اینکه جیمین جوکش رو فهمیده بود احساس رضایت کرد، چرا که مطمئن بود هیچ کدوم دیگه از افرادش نمیفهمیدن.
«وقتی  نیستن مراقب رفتارت هستی دیگه؟»

جیمین توت فرنگی ای رو جلوش گرفت و گفت:«بهترین رفتارم رو میکنم.» جونگکوک دهانش رو باز و گاز بزرگی به توت فرنگی زد. «وقتی نیستی که ببینی بدرفتاری ارزشی نداره.»

«برای وقتی که برمیگردم نگهش دار.»

جونگکوک چاقوش رو برداشت. سرتاسرچاقو و حتی تیغه اون هم مشکی بود بااینحال انعکاس نور اون رو مثل الماس به درخشش مینداخت. یک بار از جیمین پرسید که آیا دوست داره چاقو داشته باشه و جیمین ازش پرسید که آیا چاقو رو از طلا هم میسازن یا نه. نه دسته، بلکه خود تیغه. جواب منفی بود اما جونگکوک میدونست میتونه یکی سفارش بده: چاقویی با تیغه طلایی و دسته سفید یا صورتی کمرنگ مناسب جیمین.

جیمین باقی مانده توت فرنگی رو سرجاش گذاشت و گفت:«نمیتونم برای دیدنش صبرکنم.» دستش رو بلند کرد تا آبِ میوه رو از روی شستش لیس بزنه. «و بهش جایزه بدم.»

جونگکوک گفت:«فردا کار میکنی، یادت نره. مطمئنم میتونی بعدا ببینیش.»

جونگکوک چاقو رو توی جیبش جا داد و اتاق رو ترک کرد. فاصله بین دو طبقه اونقدر کوتاه بود که احساس کرد فقط توی آسانسور قدم گذاشته. با بند انگشت ضربه ای به در زد و منتظر جواب موند اما چیزی نشنید. بعد از حدود شاید پنج ثانیه صدای خش خشی از سوی دیگر در به گوشش رسید و دستگیره در چرخید. البته که تهیونگ شب گذشته در رو قفل کرده بود. بعد از اتفاقی که با نام افتاد جای تعجب نداشت.

«اوه، ارباب جئون.»چشم های تهیونگ با دیدن اون به طرز خنده داری گشاد شدن. هنوز پیراهن چروکش رو به تن داشت. دیدن هر مرد دیگه ای با این ظاهر اعصابش رو بهم میریخت اما بخاطر تهیونگ حاضر بود از این مسئله بگذره. تمام روز رو بدون هیچ حرف و اعتراضی از دستورات اون اطاعت کرده و نحوه آشناییش با هدوگجه پا به هیچ عنوان مناسب نبود. «عصر...عصربخیر. بخاطر پرونده ها تشریف آوردین؟»

«برای مسئله دیگریه. مسئله خیلی مهمتر.» ظاهرا تهیونگ متوجه خواسته ورودش شد چرا که عقب کشید و درحالیکه دررو براش بازتر میکرد تعظیم ملایمی کرد. «بشین.»

«بله ارباب جئون.» تهیونگ درب رو بست و عجولانه پشت میز نشست. متوجه شد که پا برهنه است. کفش هاش هنوز در ورودی بودن. جونگکوک طول اتاق رو طی کرد ولی نزدیک به اون نایستاد. فاصلشون رو حفظ و اطراف رو با چشم از نظر گذروند.

«پرونده ها رو چک کردی؟»

«بله ارباب جئون. فقط یکم دیگه مونده که چک کنم. با اطلاعات آنلاین دیگه تطبیقشون میدم و دنبال هرگونه ناهماهنگی میگردم تا مطمئن شم که- » تهیونگ مکثی ناگهانی کرد، با نگاهی به اون متوجه ته رنگ صورتی رنگی روی گونه هاش شد.

جونگکوک ابرویی بالا داد:«بله؟ چرا مکث کردی؟»

«راستش من اوم،‌ارباب جئون، چرت و پرت و کلمات عامیانه زیاد گفتم و مطمئنم شما ترجیح میدید بجاش حقایق رو بشنوید اما...»

«اما؟»

«استرس داشتم، ارباب جئون. وقتی عصبیم کنترل زبونم رو از دست میدم.» لبخند شرمنده ای زد.

«من عصبیت میکنم،‌تهیونگ؟» درست همونطور که انتظار داشت، اون نوک صورتی رنگ برای خیس کردن لب هاش بیرون اومد. «نگران عامیانه نباش. من عامیانه رو میفهمم. معنیش اینه که تو هم میدونی و من در انتخابش اشتباهت نکردم.»

تهیونگ توضیح داد:«اطلاعات دقیقه اما ناقص. همه رو چک کردم و گزارش های آنلاین رو با اطلاعاتی که ذکر نشده بود پر کردم. تا فردا صبح برای آپدیت های آینده آماده میشن.»

«میخوای تمام شب کار کنی؟»

تهیونگ گفت:«قهوه دارم.» جونگکوک نگاهش رو به میز داد. بله هنگام ورود متوجه بوی قوی ای شده و حالا میتونست ماگ بزرگ کنار کامپیوتر رو ببینه. «و باید بگم که پرونده ها برایم جالبن.»

«بهم بگو، به نظرت کی توی ماپوگو میتونه جایگزین نام باشه؟» مرد دیگه ساکت شد و پاسخی نداد. «مردی که بتونه سود بیاره. مردی که پرونده پاکی داشته باشه. کی؟»

«اوم، ارباب جئون. میتونم یک سوال بپرسم؟» جونگکوک دوباره نگاهش رو به تهیونگ داد و دید که مرد دست هاش رو مودبانه روی پاهاش گذاشته. ظاهرا سعی داشت تا حد ممکن خودش رو کوچیک نشون بده. عادتی بود که متوجه شد با ذکر اسم نام انجام میده. قبلا درهم رفتن چهره اش و حالا عکس العمل کاملش رو میدید. فقط ذکر اسم مرد برای وحشت زده کردنش کافی بود. برای همین سری تکون داد و گفت که میتونه. «چرا درباره ن..نام با من طوری حرف میزنید که انگار میتونه... جایگزین شه؟»

جونگکوک توضیح داد:«چون دارم جایگزینش میکنم.» نیازی به احتیاط نداشت. «میخوام که نام همین امروز عصر بره و میخوام بدونم که آیا کسی رو دارم که جاش بذارم یا خیر.»

«ب-بره؟» چشم های تهیونگ با شنیدن این حرف گشاد شدن و دید که چطور روی صندلیش عقب رفت. «من... خب من فکر میکنم که من... ارباب جئون؟»

جونگکوک گفت:«اینطوری صدام نکن.» لحنش بیشتر از پیشنهاد دستوری بود. «نه وقتی که فقط خودمون دوتاییم. فقط وقتی دیگر برادرها حضور دارن و فقط همون موقع ارباب جئون صدام بزن.»

تهیونگ با همون لحن ملایم گفت:«جونگکوک.» جونگکوک متوجه شد که از زمان ملاقاتشون این اولین باریه که اون اسمش رو صدا میزنه و حس عجیبی داشت. نه حس بد، اما عجیب. فقط سه نفر اسمش رو صدا میزدن: پدرش، مادرش و جیمین. نه هیچ کس دیگه. به استنثای الان. «میتونم چند تا اسم رو نام ببرم اما کمی زمان میبره تا... تا بتونم بهترین فرد رو پیدا کنم.»

جونگکوک بشکنی زد و گفت:«الان کی توی ذهنته؟» تهیونگ نگاهش رو اول به دستش و بعد دوباره به چهرش داد و گفت که به کیم فکر میکنه. «کیم کی؟ نزدیک هزارتا کیم لعنتی میشناسم.»

«کیم مینهو. شش ساله برای هدوگجه پا کار میکنه. الان در ماپوگو هست. از اول اونجا بوده پس نیازی به تغییر مکانش ندارید. هیچ وقت از لحاظ آماری کاهش سود نداشته و ... میگن که دوستانه تر از نا-»

«دوستانه تر از اون اون آشغال دستاورد بزرگی نیست.»‌ جونگکوک به در نگاهی انداخت. «تجربه؟ وفاداری؟»

«وفادار به پدرتون و شما. هیچ رابطه ای با ... اون نداره. بیشتر توی فاحشه خونه ها کار کرده اما تجربه قاچاق انسان هم داره.»

«باشه من به کیم مینهو یک شانس میدیدم و میبینیم چی میشه. زیر نظر میگیرمش. اگه گند بزنه اونم جایگزین میکنیم. کار سختی نیست،‌پدرم در تمام این سال ها جایگزینی های زیادی انجام داده.»

«منظورم اینه که، اگه بهم چنددقیقه فرصت بدی،‌جونگکوک، میتونم-»

«نه الان وقت اینکارا نیست. باید باهام بیای.» تهیونگ با چهره ای متعجب بهش خیره شد.حالتی بود که کم کم داشت بهش عادت میکرد چرا که بیشتر اوقات چهره اش رو میپوشوند. «میخوام باهام بیای تهیونگ. پس کونت رو از روی صندلی جمع کن.»

«باشه،باشه، ببخشید.»


«اونی که باید ازش عذرخواهی کنی من نیستم...»

House Of Cards Where stories live. Discover now