هلو ۲ 🔞

10.8K 819 254
                                    

تهیونگ بلافاصله پس از رسیدن به مجتمع به اتاق خودش رفت. حتی قبل از رسیدن به اتاق یو اس بی رو از جیبش بیرون آورد و براندازیش کرد. اطلاعات خیلی مهمی روی همین وسیله کوچیک بود، اطلاعاتی که بالاخره در مسیری که لازم داشت هدایتش میکرد و خیلی بهتر از دیتابیس بدردنخور بود. پس وقتی به اتاقش رسید مستقیما به سراغ کامپیوتر رفت، حتی به خودش زحمت قفل کردن درب رو نداد. فلش رو به کامپیوتر متصل کرد و فایل ها رو به ویندوز انتقال داد.

اطلاعات اولیه شامل تعداد زیادی عکس از لی در محلی در پایتخت بود. مرد علاقه ی زیادی به پوشیدن کت آبی و خاکستری داشت، و پیدا کردنش در عکس ها کار سختی نبود. تهیونگ دقیقا نمیدونست که باید دنبال چی بگرده، آدم خاصی در عکس ها نظرش رو جلب نمیکرد. احتمالا جونگکوک بیشتر از این مکان ها سردرمیاورد پس به سراغ پرونده ها رفت. فایل ووردی رو باز کرد و مشغول مطالعه اطلاعات درونش شد. احساس سردرگمی داشت.

تهیونگ صفحه رو تماشا کرد، پیج رو بالا و پایین کرد و سعی داشت متوجه ایراد فایل بشه. فایل پر از گزارشات و تراکنشات متعدد بود اما از هیچ کدوم سردرنمیاورد. تکه های بزرگی از صفحه ناپدید شده بودن، انگار که فرمت فایل مشکل داره. حتی نمیفهمید مشکل چیه.

صدای ضربه ای ناگهانی به گوش رسید و تهیونگ نگاهش رو به در داد. سپس به هرکسی که پشت در بود اجازه ورود داد. میدونست جونگکوک نیست چون پسر اصلا در نمیزد. پایین رفتن دستگیره درب و سپس ورود جیمین به اتاق رو تماشا کرد. یک تیشرت سفید گشاد که انتهاش تا میانه ران هاش میرسید پوشیده بود و شلوار به پا نداشت. قلاده کرم رنگ و طلایی رو به گردن داشت و تهیونگ میتونست صدای برخورد زنجیرها رو بهم بشنوه. جیمین پاکت بی نام و نشانی رو بهش داد و تهیونگ به این فکرکرد که چه کوفتی ممکنه توی اون باشه.

جیمین درحالیکه روی لبه میز مینشست توضیح داد:«کوکی این رو صبح بهم داد و گفت برایت بیارمش. فکرکنم خیلی مهمه. نمیدونم چی داخلشه.» تهیونگ نمیتونست نگاهش رو از ران های برهنه اش بگیره، گوشه پارچه صورتی رنگی از زیر تیشرتش به چشم میخورد. شرت نخی. از اونهایی که تصور میکرد پشتشون جملاتی مانند "فرشته کوچولو" نوشته شده باشه. پاکت رو باز کرد و محتواش رو که حاوی عکس های متعدد بود بیرون کشید.

تهیونگ زیرلب غرولندی کرد:«لعنت.» صحنه درست مثل صحبت های نامجون بود. عکس هایی از جنازه ی مردان هدوگجه پا. به این فکرکرد که آیا عضوی از نیروهای پلیس در ازای پول این عکس ها رو لو داده یا نه. سعی کرد آدم های توی عکس رو تشخیص بده اما اکثرشون پادو و ناشناس بودن.

بجز وو.

حتی در مرگ هم به طرز غریبی آرام بود، چیزی بجز چندین پارگی در پارچه کتش و قرمزی پیراهن سفیدرنگش به چشم نمیخورد. شبیه باقی جنازه ها نبود، یکی از جنازه ها بخش اعظم سرش رو بخاطر برخورد چیزی که حدس میزد شات گان باشه از دست داده بود. دیوارهای ساختمان از جای گلوله پر شده و به نظر میرسید یک نفر به داخل جمعیت دویده و همه رو به گلوله بسته. اونقدر سریع و غیرمنظره که هیچ کدوم فرصت پاسخگویی نداشتند. عکس ها رو دوباره داخل پاکت گذاشت و روی میز انداخت، اینبار جیمین به سراغ عکس ها رفت.

House Of Cards Where stories live. Discover now