50.

3.4K 495 102
                                    

کشش (اشتیاق) | Crave

50

از دید جونگ کوک

غر زدم:" زود باش و گرنه از پرواز جا می مونیم!" با عجله ساکم رو بستم و پرتش کردم روی شونه ام. به خاطر اینکه تمام شب بیدار بودیم و یک سری کارها... از همون کارها... داشتیم از زنگ هشدارمون جا و خواب مونده بودیم به خاطر همین دیرمون شده بود.

کلیدها و پاسپورتم رو برداشتم و به مارک و بم بم که دم در ایستاده بودن خودم رو رسوندم. قفل کردیم و یک تاکسی تلفنی گرفتیم و یکم بیشتر پول دادیم فقط برای اینکه بتونیم از این ترافیک صبحگاهی زودتر به فرودگاه برسیم.

بم بم پرسید:" استرس داری؟ بالآخره مدتی میشه که خونه نرفتی." بعد دستش رو توی دستم گذاشت. مارک بازوم رو به آرومی فشار داد.

جواب دادم:" خب یکم. هیجان زده ام که دوباره ببینمشون. دلمم براشون تنگ شده. فقط نمیدونم دقیقا باید چه توقعی داشته باشم از چیزی که می بینن."

مارک حرفم رو قطع کرد، گفت:" منظورت مراقب های قدیمی و قبلیتن؟"

سر به تایید تکون دادم، گفتم:" نمی خوام ناراحت بشن یا صدمه ببینن. تهیونگ وقتی که میخواستم برم همون جوریشم خیلی عصبانی بود. میترسم که این... بدترش کنه."

سر تکون داد و گفت:" میدونی چیه، مجبور نیستی حالا بهش بگی که ما باهات چه رابطه ای داریم. فقط بهشون بگو که هم اتاقی و دوستتیم که حقیقتم هست. بذار بحث های عمیق تر رابطه و این چیزا فعلا بین خودمون باقی بمونه."

بم بم با لحن کرمآلود گفت:" آره. ما میتونیم فضایی که لازم داری رو بهت بدیم. ما فقط میخوایم خانوادت رو ببینیم و همش بتونیم راجع بهشون صحبت کنیم. مخصوصا برادر بزرگ فوق العادت!"

لبخند زدم، یکم عصبیتم کاهش پیدا کرد، گفتم:" باشه. اینجوری نیستش که بخاطر داشتن تون خجالت بکشم و یا نخوام که در موردمون بدونن فقط..."

مارک با کمی عدم اطمینان مکث کرد، گفت:" مشکلی نیست. ما درک می کنیم. اگرم موقعی چیزی بین ما و تو یا اونها اتفاقی بیوفته...بازم مشکلی نیست. تو هنوزم کلی احساسات مخلوط در مورد اونها داری که قابل درکم هست. بم بم و من تا زمانی که بدونیم تو دوباره مال ما خواهی بود و پیش ما بر می گردی، میتونیم درک کنیم."

با کلی احساسات و قلب ذوب شده بهش نگاه کردم، گفتم:" و-واقعا؟"

سر به تایید تکون داد و گونه ام رو بوسید و بم بم هم محکم بغلم کرد.

گفت:" کاملا مطمئن باش که مشکلی نیست. میتونی هر وقت که آماده بودی بهشون بگی. مسلما دیدار اول خیلی وقت مناسبی برای گفتن چنین چیزی نیست. بذار اول ما رو بشناسن، بدونن که ما چطوری هستیم و رابطمون چیه بعد خودشون درک خواهند کرد که ما به اندازه ی کافی مراقبت هستیم."

Crave | Per TranslationOn viuen les histories. Descobreix ara