19.

5K 726 112
                                    

کشش (اشتیاق) | Crave

19

از دید سوک جین

همینکه یونگی رفت برگشتم به اتاق جیمین و دستهام رو گره کردم. با عصبانیت بهش چشم غره رفتم و آماده بودم باهاش دعوا کنم. چطور تونست اینکارو با من بکنه؟ همینطوری مدرسه رو بپیچونه و بره کلاب بدون اینکه حتی زنگ هام رو جواب بده، یا خبر بده که کجاست، یا حالش خوبه!

توی این چند ساعت، از وقتی که جونگ کوک تنها برگشت خونه و گفت جیمین کلاس آخرو پیچونده و با یکی از همکلاسی هاش رفته، داشتم از نگرانی دیوونه میشدم.

و مسته؟

ممکن بود صدمه ببینه یا بهش حمله بشه، یا حتی بدزدنش! سعی کرم نفس هام رو آروم کنم اما سخت بود. نگرانی درونم خیلی شدید بود اما نمیتونستم سرش داد بکشم چون فایده ایی نداشت و خواب بود.

الکل کاملا بیهوشش کرده بود. البته؛ فردا رو واسش جهنم می کنم اما حالا مجبورم ولش کنم.

خوشحالم که جونگ کوک رو فرستادم خونه بغلی. دوست ندارم وقتی قراره بحث کنیم این اطراف باشه. جیمین رو تو اتاقش تنها گذاشتم و رو تختم نشستم. قلبم هنوز تند میزد و عصبی بودم. نمیدونم اگه از دستش بدم چیکار باید بکنم. در حقیقت من بودم که اون و کوکی رو بزرگ کردم و اگه اتفاقی براشون بیوفته نمیتونم تحمل کنم، چون تقصیر من هم میشه.

باعث میشه تمام زحماتم الکی بوده باشه. من اینهمه سخت کار کردم!

"جین..." با صدای نامجون نگاهم رو بالا کشوندم و دیدمش که به در تکیه دده. اخم روی صورتش بود و توضیح داد:" یونگی بهم گفت چه اتفاقی افتاده."

و انگار فقط به همین نیاز داشتم تا فرو بریزم. پاهام رو تا سینه ام بالا کشیدم و سرم رو پایین آوردم. اشکام شروع به چکیدن کردن.

تا یونگی بهش گفته چی شده و اون سریعا اومده اینجا تا من رو آروم کنه... واقع راجع بهش بد قضاوت کردم. اون از بیشتر آدم های کل این سیاره بیشتر اهمیت میده و فکر اینکه اون مال منه، خب یعنی... میشه گفت که فقط مراقبمه اما این حقیقت هم زمان هم خوشحال میکنه هم ناراحت.

اگه یکی رو پیدا کنه و من رو ترک کنه چی؟ حتما بالاخره یه روزی یه دوست پسر یا دوست دختر پیدا میکنه و اونا حتما خوش شون نمیاد نامجون مراقب من باشه.

یادآوری این قضیه باعث شد شدیدتر گریه کنم. نمیخوام این رو از دست بدم.

خودش رو کنارم رسوند و منو تو بغلش گرفت:" جینی!بیبی، مشکل چیه؟ حال جیمین خوبه. مشکلی پیش نیومده. اون فقط داره مثل یه نوجوون عادی رفتار میکنه. طبیعیه که بعضی وقتا بخواد شلوغ کاری کنه."

سعی کرد اما من سرم رو تکون دادم و دستام رو دور گردنش حلقه کردم. خودم رو مثل کوالا بهش چسبوندم. از اینکه انقد حساسم و به آرامش که اون بهم میده احتیاج دارم متنفرم. از اینکه انقدر به اطمینان دادن و توجهش نیاز دارم که بی طاقتم متنفرم.

Crave | Per TranslationKde žijí příběhy. Začni objevovat