20.

5.3K 749 150
                                    

شاید باورتون نشه ولی از بس نظر نمیدید یادم رفته بود آپ کنم

کشش (اشتیاق) | Crave

20

از دید جونگ کوک

دست خودم نیست و تمام مدت فکرم پیش مکالمه ام با جیمین مونده. اینکه چطور تهیونگ و هوسوک فقط همدیگه رو میخوان... و من رو نمیخوان.

واقعا این راست بود؟ شاید حق با اون باشه.

میتونم حس کنم که بین شون چیزی هست؛ به طور واضح تر این به این معنیه که من بین شون همیشه یه فرد اضافه خواهم بود؟

باید اعتراف کنم که از وقتی بیشتر دارم باهاشون وقت می گذرونم، دارم یه چیزهایی حس می کنم. اون ها قبول کردن که مراقب من باشن و شاید... من کمی بیشتر میخوام.

این اشتباهه؟ که کمی بیشتر بخوام؟ اون ها بارها گفتن که قرار نمیذارن. اما این من رو گیج میکنه.

تهیونگ در حالی که داشت فیلم دیزنی ای که ازش خواسته بودم برام پلی می کردم ازم پرسید:" خوبی، کوکی؟"

سر تکون دادم، به پشتی تخت تیکه دادم. هوسوک رفته بود برامون خوراکی بیاره. تهیونگ بهم اخم کرد:" مدتی میشه که ساکتی. مطمئنی که نمیخوای صحبت کنی؟ همه چیز بین بین تو و جیمین مرتبه؟"

اون کنارم نشست و بازوش رو دور شونه هام پیچوند. بوی خیلی خوبی می داد. هوسوک هم همین طور. سعی کردم به چشم هاش نگاه نکنم و اون، بازم سعی کرد که حال من رو بهتر کنه. انگشت هام رو کمی عصبی دور ملافه های تخت پیچوندم. یعنی اون ها...روی این تخت و بین ملافه ها کارای بد بد کردن؟!

فکر این باعث شد کمی شوکه و کمی داغ بشم. سعی کردم تصورش نکنم، به خاطر اینکه اگه این کار رو بکنم احتمالا یه جورایی خودم رو هم به قضیه اضافه میکنم و این اشتباهه. اون ها من رو اون طوری نمیخوان.

نفسش رو رها کرد:" کوکی بیبی..." و به نظر می اومد که هنوز متوجه افکار من نشده بود.

من به خاطر طوری که صدام کرد، کمی لرزیدم. و دوباره به چیزی که جیمین درباره ی یونگی گفته بود و اعتراف کرده بود با اینکه بهش صدمه زده بود؛ هنوزم دوستش داره، فکر کردم.

شاید من نباید همچین چیزی رو بخوام. باید باهوش تر از این حرفا باشم.

زیر لب گفتم:" خوبم." و سرم رو پایین انداختم.

من دلم میخـ-خواد بدونم یه بوسه، چه حسی داره. حتی اگرم احمقانه باشه؛ دلم میخواد تجربه ای که جیمین داشته رو منم تجربه کنم. دلم نمیخواد حس کنم کسی من رو نمیخواد. اون چونه ام رو بالا کشوند، در حالی که صورتم رو بررسی می کرد گفت:" از وقتی که اومدی خوب نیستی و داری عجیب رفتار میکنی. باهام حرف بزن."

این طوری تشویقم کرد اما من سر تکون دادم، دراز کشیدم و سعی کردم که بهش نگاه نکنم و بالش هوسوک رو بغل کردم.

Crave | Per TranslationWhere stories live. Discover now